کربلا
کربلا، کربلا، کربلا، کربلا، کربلا، کربلا، کربلا، کربلا، کربلا...
بچه ها داشتند شعر می خواندند برای هم... بیچاره کسی که کربلا را ندیده است... و بیچاره تر کسیکه کربلا را دیده است...
دلم آرام نمی گیرد...
کربلا، کربلا، کربلا، کربلا، کربلا، کربلا، کربلا، کربلا، کربلا...
کربلا را ندیده ام...
ولی مسافر کربلا بوده ام گاهی... از سمت خون... بار بندید همرهان... این قافله عزم کرب و بلا دارد...
پینوشت: از سمت خون که زائرش می شوی... گناهکار یا بیگناه... عارف یا جاهل و هرچه هستی خلاصه عاشقش می شوی... بیچاره اش می شوی...
از سمت خون... از سمت عبور مکرر لحظه های سخت
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۱ساعت 12:59  توسط مسعود يارضوي
|