عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

رفیق...

رفیق خیلی خوب است. یعنی رفیق خوب، خوب است. همانی که می‌گوییمش دوست!

و دوست‌های من بهترین دوست‌های دنیایند.

آقای حسن، آقای فرهاد، آقای حمزه و آقای حسن 2...

البته دوست‌های دیگری هم دارم. حاج محسن، محمد، کاظم، مُمَحَد، سبحون، حاج احمد، اوس رضا، حاج محسن 2 و...

کلا قلمم به تعریف نمی‌چرخد هیچوقت... ولی صفای قدم رفقاست که این قلم هم فاز می‌گیرد و شروع می‌کند به چرخ زدن.

می‌روی تئاتر، پایه‌اند... می‌خواهی زن بگیری، دلسوزت می‌شوند... دعوا که می‌کنی، دار و دسته نیویورکی‌ها برایت راه می‌اندازند... و... و درگیری که می‌روی شنوای وصیت‌نامه‌های نانویس می‌شوند و دلنگران. "برگشتی یا نه...؟!"

آخیش... این زندگی رجّاله فقط با رفقاست که گاهی طعم کیک خامه‌ای به خودش می‌گیرد.

و گرنه خود خالی‌اش که فقط برای من یا طعم باروت داده است یا طعم گِسِ از پا اُفتادگی.

من نه حافظه تاریخی‌ام، نه آدم خوب و نه حتی پولدار که بتوانم به قدر ذره‌ای هم که شده لبخند عمدی بشانم روی صورت‌های قشنگشان.

ولی همیشه دلتنگشان می‌مانم.

این یکی تنها متاع قابل عرضه‌ایست که دارم.

ایستادگی بر سر یک عشق و عالم را رنگ خون زدن با یک چاقوی ضامن‌دار دسته استخوانی، فقط برای یک دوستی.

مرام کش لحظه‌های قشنگ می‌مانم.

تا همیشه.

تا صفای همیشگی تمام دوستی‌ها و دوست‌های خوبم.

پ.ن: اصولا انسان‌های "زود مرام کش شو"، چن تا فیلم خاص را هم خیلی دوست دارند که رفقا در جریانند. که یکی‌اش را هم تا نصفه دیده‌اند!، این آدم‌های زود مرام کش شو...

+ نوشته شده در  سه شنبه دهم مرداد ۱۳۹۱ساعت 20:27  توسط مسعود يارضوي  |