اگر دل دلیل است
بچهها منتشر نمیکنند. (همان دو هفته قبل از دیدار آقا با دولتیها)؛ میگویند: کار نمیکنیم. سوژه روز نیست.
میگویم: برادر من سوژه روز نیست. ولی ضرورت مفهومی است.
میگویند: نه... و یادداشتم کار نمیشود تا اینکه به دیداری که گفتم رسیدیم و آقا از دولت تعریف کردند.
بچههای الف چند روز بعد مطلب را کار می کنند و یکیشان هم یواشکی میگوید "ببخشید".
ــ دو هفته قبل از همین روزها؛ به رئیسمان میگویم: بیایید یک پرونده رسانهای برای کوچکزاده، رسایی و باهنر باز کنیم و بپردازیم به مواضعشان از زمان انتخابات تا حالا... که چرا این همه تناقض دارید؟!
میگوید: نه... سوژه روز نیست.
چیزی نمیگویم.
و حالا که گندکاری میشود و یک تعدادی! نامهی حمایت از مرتضوی و زرنگبازیهای دولت علیه قانون و مجلس را امضا میکنند و از قضا کوچکزاده هم رسماً میگوید که این نامه را امضا کرده و به این امضا هم افتخار کرده؛ آدمی مثل من فقط دلش میگیرد و دم نمیزند.
ــ سه هزار سال قبل به رفقای فرهنگیام میگویم: اینها "اپوزیسیون فرهنگیاند"... تا میتوانید رویشان آتیش بریزید... اینها دستور کارشان براندازی از درون است. کارهایشان هم غیر قانونی نیست اما در مرز قانون شکنی و دین شکنیست... (و این خطرناکتر از قانون شکنیست. مثل تظاهرات سکوت که از اغتشاش خطرناکتر است!)
میگویند: حالا اساساً ما سر واژه "اپوزیسیون فرهنگی" بحث داریم! (این حرف یعنی اینکه قبولش نداریم!)
چیزی نمیگویم.
سه هزار سال بعد!... یعنی همین روزها؛ نیکی خانم (همیشه دوست داشتم و دارم که یه اسب داشته باشم که اسمش نیکی! باشه.) پیرمرد 80 ساله را میکشد در بَر... بعد هم هیچکس جرأت نطق کشیدن ندارد.
که آخه نمک نشناسهای بیشرف... بگذارید اول شهدایمان را از میان آبهای خلیج فارس و بیابانهای شرق سیستان و زمینهای مرزی عراق بیاوریم و تشییع بکنیم؛ بعد با این کارهایتان حمله کنید سمت باورهایی که اگر نبودند همین الآن اسمتان به جای شرق؛ الشّرق بود و به جای نیکی؛ ام خالد با هفت، هشت، ده تا بچه دورگه عراقی ـ ایرانی.
خب معلوم است که وقتی هوا را ابرهای سفید و سرد و در هم کشیده اشغال میکنند؛ چند ساعت بعد برف میبارد. فهمیدن این خیلی هوش و ذکاوت میخواهد؟!
ــ 25 هزار سال قبل، به بچههای یک تشکل دانشجویی گفتهام که من یکی هیچ تمایلی برای مشورت دادن به شماها ندارم. یکی از دلایلش هم اینست که تلاش عمدی و غیر عمدیشان برای ارتکاب به اشتباه واضح است و جدای از آن، روشی هم که برای مشورت گرفتن از یکی مثل من دارند روش غلطیست. ضمن آنکه برخوردهایشان هم در مقاطع دیگر، با من اصلاً مودبانه نبوده است. (و البته این هم فراموش نشود که هرکس از مسعود یارضوی مشورت نگیرد ذنب لایغفر مرتکب نشده است. ارض خدا که کم مساحت نیست! این را همه در جریان باشند.)
25 هزار سال بعدش!، صحبتهای یک عدهایشان سر از بیبیسی و بالاترین و غیره درمیآورد. کلی هزینه به نظام و کشور و ... تحمیل میکنند. بعد بچه خوبهایشان میروند روی وبلاگهایشان مینویسند: "خوشحالیم که ابوذر کنار ماست".
نه برادر. یک ابوذر که هیچ. ده تا ابوذر هم کنارتان باشد کارتان همین است که دیدید. نکتهتان هم آنجاست که سراغ نقطه اصلی عیوبتان نمیروید. یعنی به عبارت دیگر... توی زمین فوتبال، افتادهاید دنبال اینکه به دروازه سوم گل بزنید.
ضمن اینکه اشتباه نشود. من، مسعود یارضوی(ابوذر)، بودن خودم را در کنار دیگران فقط به معنای رفاقت قبول دارم نه به معنای قبول کردن اخذ هر موضعی و تایید هر اقدامی.
و این هم اصلاً لازم به گفتن نیست که من با 75 میلیون ایرانی هم رفاقت دارم.
حرفی از هزاران...
حالا متوجهید چرا گاهی وقتها دل یک آدم میتواند یک عالمه بگیرد و آن آدم نمیتواند حرف بزند...؟!
حالا میفهمید چرا مجبورم برای گفتن حرفهایم، وادی لفّافه را انتخاب کنم...؟!
به دعای خوب و بدهایتان نیاز دارم.