عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

محیا

یک آدم جدید آمده است توی جمع خودمانی ما چندتا آدم!.

دخترکی شادان که معلوم نیست باد موهایش را آشفته می‌کند یا این، موهای اوست که باد را آشفته خواهد کرد.*

دخترکی با نگاه‌هایش که به وسعت دریاست و لطافتی محّاو و جاری که فرشته‌ها لابد برایش ودیعه گذاشته‌اند.

محیا دارد کم‌کم چشم‌هایش را به زندگی باز می‌کند و شاید تا همیشه بیخبر از اینکه میان این دنیای شلوغ، "مسعودی" دارد که مثل پهلوان‌ها مواظبش می‌ماند.

مثل بهرام، برایش خواهد تپید و مثل سیاوش، پای دلخواسته‌های "محیا" که وسط باشد؛ از میان آتش هم برایش رد می‌شود.

محیای ما، حتما خبر ندارد که این روزها وقتی گریه می‌کند، کسی کیلومترها آنسوتر نشسته است که گریه‌هایش را دوست دارد و به صدایش دل می‌سپارد.

آرامش دخترک شادان ما هرچقدر نافه ختنی هم بخواهد؛ خودم برایش از دل حادثه‌ها می‌گیرم.

در مسیر آهوهای تیزپای حادثه، کمین می‌کنم و بهترین‌هایشان را به عشق محیا فقط، سر می‌برّم و نافه خوشبوی ختنی به هوا خواهم ریخت...

آرامش محیا را پاسیدیا* هم حتی نمی‌تواند با خود ببرد.

یک نفر اینجا هست که برای محیا مثل بهرام خواهد تپید.

پانویس: تعجب نکنید که این همه این وروجک جدید را دوست دارم. محیا حتماً وقتی بزرگتر شود باورش نخواهد شد که پدرش و من، از پنج سال بعد از تولدمان تا همین الآن با هم دوستیم و دوستیم و دوستیم.

آقای حسن به قول استاد روزنامه نگاری ما، از حالا تا آخر عمرش، لبخندی زیبا روی لبهایش حک می‌شود*. چون حالا دیگر هزار الله اکبر بابای محیا خانم است.

بابایی با مخ تابدار! و سر بزرگ! که بی هیچ توضیحی حتماً می‌داند دخترکش الهه‌ای محافظ دارد که تا همیشه مواظب این کودک شادان می‌ماند.

الهه‌ای مثل بهرام که تا همیشه‌های محیا و در کنج داستان‌هایش، سیّال می‌ماند.

ستاره اول: برگرفته از یکی از نوشته‌های شاعرانه آقای حمزه

ستاره دوم: الهه آرامش

ستاره سوم: فریدون صدیقی است که می‌گوید کسی که دختردار می‌شود، قیافه‌اش صاحب یک مهربانی زیبا می‌شود.

(کاش می‌شد به محیا هم التماس کنم برای آقا دعا کند.)


+ نوشته شده در  سه شنبه دوم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:56  توسط مسعود يارضوي  |