دیالوگهای سال!
ــ دیفرنت اصغر! (از آقای سعید)
ــ نگار: بابایی من میخوام برم کنار اون آقا شمره.
بابایی: دخترم خیلی از اینایی که دور و برت میبینی شمرن. نیازی نیست بری کنار اون (از حمید آقا، داماد دخترخاله مامان اینا)
ــ مینا: سوت سوت سوت سووووووووت
اقوام: مینا مرگ
مینا: سکوت!... سوت سوت سوت سوووووووووت (از مینا: پرنده خوش صدای خانه یکی از اقوام)
ــ این آقاروزنامهنگاره،-من!- طفلی دیشب تا صُب نخوابید. هی بیدار میشد میرفت بیرون! (از آقای همسفر بینماز!)
ــ من: دو، رِ، می، فا، سل، لا، سییییییی
سی، لا، سل، فا، می، رِ، دوووووووو
آهنگی که دوست داشتی رو واست زدم.
...: طرحت جالب بود ولی من تشخیص ندادم چی بود! (از آقای حسن)
ــ بچههای کلاه پهلوی: میخوایم بریم از دستت شکایت کنیم.
...حتماً این کارو بکنین. (از خودم)
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۹۱ساعت 11:23  توسط مسعود يارضوي
|