عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

درد رنگ

ــ بودن در متضاد مغرب! هم دیگر به قول لات‌ها "حال" نمی‌دهد.

به قول استاد تربتی: "آسمانا دلم از اختر و ماه تو گرفت   آسمان دگری خواهم و ماه دگری"

البته راستش من اینطوری نیستم که همیشه آسمان دگری! را بخواهم.

یعنی هیچوقت و فقط مگر به ضرورت به صبح فردا فکر نمی‌کنم.

حالا هم مثل همیشه، هیچوقت است و هیچ ضرورتی هم در کار نیست. واقعاً به فردا فکر نمی‌کنم.

آدم‌های اینجایی که هستم را دوست می‌دارم و می‌دانم که رفتنی که این روزها فکرش دارد کم‌کم خودش را می‌خزاند توی مغزم احتمالاً زجر روزهای خوب با آنها بودن را برایم تحفه می‌آورد.

ولی خب... فکر می‌کنم قبلاً هم برایتان گفته بودم که دو دسته از مردها هیچوقت به زندگی عادی‌شان برنمی‌گردند. آنهایی که عشق را و آنهایی که تفنگ را تجربه کرده‌اند.

و از شما چه پنهان، تفنگ و من همدیگر را خوب می‌شناسیم.

زندگی عادی نداشتن خصلت راحتی‌آوری نیست که بخواهم برایش زور بزنم یا خدای نکرده به قصد ترویج سبک زندگی در ساحت انقلاب اسلامی (که به آن معتقدم) نیت کنم به کسی توصیه‌اش کنم ولی ...

ولی راستش این است که زندگی ماها! رنگ متفاوتی دارد.

رنگ متفاوتی که گاهی با دیدن برخی رفتارها از احساس‌های خوبش خداحافظی می‌کند...(و ببخشید از اینکه این بند را باز نشر کردم. مصلحتی بزرگتر در نظرم آمد.)

این رنگ متفاوت وقتی کلی صدای مخالفت بدون دلیل، دور و برش می‌شنود؛ مثل لحظه‌های شلیک کردن تفنگ کنار گوشش و ناله‌های بچه‌های تیر خورده در کمین؛ به کنجی می‌خزد و دستش را می‌گذارد روی گوش‌هایش.

دیگر برایش مهم نیست که توی این کارزار هر روزه غیر از "آقا" سر دیگران چه می‌آید.

و برای "آقا" هم فقط، در همان لحظاتی که دارد صداهای موهوم می‌شنود؛ زیر لب دعا می‌کند.

خدایا یاری کنندگانش را یاری کن و دشمنانش را خوار.

رنگ‌های متفاوت به حجت‌هایی که تمام و گاهی شروع می‌شوند اهمیت زیادی می‌دهند و راستش را بخواهید ساعت زندگی‌شان را به وقت همین تمام شدن‌ها و شروع شدن‌ها تنظیم می‌کنند.


بعدنوشت:

بعدنوشت هم ندارد. نوشته بودم این بعدنوشت را ولی دکمه دوست‌داشتنی‌ام یعنی دیلیت را حواله‌شان کردم.

شوخی که نداریم که... وقتی می‌گویم بچه‌های اینجا را دوست دارم یعنی دوست دارم و وقتی هم که یک مسعود! از خراب رفیق بودن می‌گوید؛ این یعنی خیلی.

من اصلاً همیشه توی تعمیرگاهم. چون خراب دوست بودن و مرام‌کش شدن را دوست دارم.

فقط یک مقداری حرف مانده است که مثل همیشه می‌مانند برای محضر مادر شهدا.

+ نوشته شده در  پنجشنبه نهم آذر ۱۳۹۱ساعت 20:25  توسط مسعود يارضوي  |