"ما"
گویا به آقای سعید گفته: این داداشت چرا همیشه "خسته" است؟!
بعد هم گردنش را مثل کلاه قرمزی تکان تکان داده و به حساب خودش ادای "ما" را درآورده که ... "خستهام"... "خستهام"...
تازه کلی هم خندیده...
پ.ن: من باشم وقتی حوصله کسی رو ندارم، راست نگم و خیلی راحت بگم "حوصلتو ندارم". از دست آدمای این دوره زمونه.
ــ میرویم استخر. خوشحال و شادان...
شیرجه خفنی میزنیم و به صورت اصابت میکنیم کف استخر. عینهو پیراناهای گوشتخوار آمازون که توسط بومیها تیر میخورند و شکار میشوند، وسط زیر آب بیحس میشویم و آرام آرام کشیده میشویم به سطح آب.
پ.ن: پیشانیام زخم و زیلی شده است و درد میکند. آخ!
ــ حالمان بد است. چند روزی میشود... شبها را به هر بدبختی هست خواب میرویم به امید نماز صبح. نمازهای صبحمان هم همانطور که آقای هاشمی گفته بود فعلاً که با "استانداردهای جهانی"! منطبق نیست.
پ.ن: چه پینوشتی؟! عشقمان یک نماز است که آنهم...
ــ از تصور احمدی نژاد توی لباس فضانوردی داریم ریسه میرویم. البته شما احتمالاً از معادلات ذهنی ما باخبر نیستید. نکته ولی اینجاست که حضرت والا اعتماد به نفس این کار را هم دارد. خداااااااااااااا...
پ.ن: شنیدید میگن: ما ول کردیم. خودش ول نمیکنه؟!
ــ یک عالمه حرف هست روی دلمان.
گلهای ندارم. خستگیهایش مثل همیشه برای من اما عباسوکیلی دعا برای "آقا" هم سهم شما.
ــ با تمسخر متلکی بهمان میگوید درباره جنگ و این حرفها. راست میگوید خب.
چه خواسته خوبی داشت برایمان.
دشمن آدم اینهمه مهربان و چیز فهم باشد، دنیای آن آدم گلها چه گل است شاید.
پ.ن: زیر لب میگویم دعایت خیلی وقت است مستجاب شده برادر
ــ خدا لعنتتان کند که نمیفهمید حضور این مردم در صحنه و حمایتهایشان از مظلوم حسینیه امام خمینی، نه ربطی به "انسان" و "انتخابات آزاد" و "مذاکره با آمریکا" دارد و نه معنایی مساویس! با جمهوریت و "ولایت در چارچوب قانون اساسی" و "رأی ملت" و این قبیل بهانههای اصلاحطلبها.
پ.ن: بعضیها عارشان میآید، بگویند "انقلاب اسلامی"!
مسعودنوشت:
ببخشید.
لحظهنوشتهای این آدم همین شکلی است دیگر. حاوی ترکیباتی از عصاره سیاست، ورزش، آبیهای زندگی و البته افزودنیهایی از تلخیهای خاص یک مرد جنگی که (به سهم کوچک خودش) برای امنیت این مملکت ایبسا مار هم خورده است.
اگر باز هم تضادهای تلخ حل نشدند باید این برادر کوچکتان را مهربانانه ببخشید.