یا لطیف
مصاحبه ی مطبوعاتی استاندار بود. یکی از سردبیران حاضر در جلسه از استاندار انتقاد کرد که مدیران دولتی دربعضی از ادارات فامیل بازی می کنند (قابل توجه که استاندار کرمان خیلی
می گوید با فامیل بازی وپست گرفتن آقازاده ها مخالف است) رئوفی نژاد این حرف را که شنید نگذاشت آن بنده ی خدا ادامه بدهد. فوری گفت: اگر موردی را می شناسید الان بگویید. وسردبیر مذکور هم چیزی نگفت و قضیه تمام شد.
برای من که همیشه پای ثابت سوال و انتقاد بودم اما برای این جلسه تصمیم گرفته بودم
پسر خوبی باشم و چیزی نگم خیلی شنیدن این حرف زور داشت. چند دقیقه بعد یکی از خبرنگارها وقت سوالش را به من داد که حرف بزنم.
گفتم: آقای استاندار من چند مورد فامیل بازی می شناسم که اگراجازه می دهید بگویم. استاندار سری تکان داد و من گفتم: پسر مدیر کل اداره ی ارشاد استان مشاور خود شماست...
تا جاییکه یادم هست مهمترین حرف استاندار این بود که مشاوران جوان را من انتخاب نکرده ام و معاون سیاسی_امنیتی بعدا" در این زمینه پاسخ خواهد داد.(معاون استاندار هم قبلا" گفته بود انتخاب مشاوران جوان کار من نبوده) جلسه که تمام شد رفتم جلو به استاندار گفتم:
آقای دکتربه شما قول می دهم دیگر در این زمینه حرف نزنم.
رئوفی نژاد با یک لبخند مهربانانه گفت: چرا؟
چیزی نداشتم که بگویم .
.............
تلویزیون داره کوله پشتی پخش می کنه.
یعنی الان تموم شد.
اگه می گم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس...
.............
خیلی دوست داشتم این شعر را دوباره بشنوم تا اینکه یک "شهید" عزیزبهانه ای شد که یکبار دیگر آن را بیابم.
زنده و جاوید کیست؛کشته ی شمشیر دوست
کاب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق
آید از آن کشتگان زمزمه ی دوست,دوست
..............
دیشب با دوتا از (به قول بچه ها) بچه ها رفته بودیم کافی شاپ. مهمونیمون یه غایب عزیزداشت.
هرچی ازش حرف زدم دیدم دلم آروم نمی شه.
بهش زنگ زدیم . بازم آروم نشدم. ما سه نفر بودیم. پا شدم یه صندلی گذاشتم. کنار میز، شدیم چهارنفر. یه فنجون شیر شکلات گذاشتم جلوی جای خالیش. دیگه آروم شدم.
_امیر آقا هرجا هستی خوشبخت و سلامت باشی. به خدا دیشب برام زور داشت که جای خالیتو ببینم، اونم وقتی خودت گفته بودی آرزو داری تو کافی شاپ کنار هم بخندیم
خدایا امشب می خوام برای تو وبلاگ بنویسم. میدونم که چشمت دنبالمه واگه بخوای حتما" یه سیستم پیدا می کنی و می شینی حرفامو می خونی. خدایا دلم می خواد برات شعر بخونم.
تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده ...
خدایا، بقول فلانی: می خواهی برایت ادآ در بیاورم؟ باور کن که میخندی.
دلم برات تنگ شده. یعنی همیشه تنگه.
حتی وقتی که هستی. تو هم که قربون معرفتت،
هر ادآ و اصولی در می یارم عین خیالت نیست.
این یه فاصله اس بین من و تو. مگه خودت نگفتی:
هذا فراق بینی و بینک؟
خدایا فاصله ی خودتو با من کم کن.
دوستت دارم.