عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

زخم آخر

_ مرد اول پوزخند تلخی زد و در حالی که می‌دانست دارد به دلخواه فلوت غمگین* بازی می‌کند، آخرین جمله‌اش را هم شلیک کرد...

"هیچ چیزی برایت باقی نمانده. نه خانواده، نه پول، نه هویت... تو حتی وطن هم نداری"

لحظاتی بعد صدای انفجاری به گوش رسید و مرد اول که آدم بدی هم بود، آخرین نفسش را مثل "سُل" بلند! یک فلوت از دست داد.

مرد دوم ولی غمی بزرگ نشسته بود روی دلش.

مرد اول آدم بدی بود اما راست گفته بود.

مرد دوم، خانواده و پول و هویت برایش نمانده بود... اما حالا دیگر وطن هم نداشت.

فلوت غمگین اما پشیمان نبود و هنوز هم داشت به راهی که باید برود فکر می‌کرد...


پ.ن: بازنویسی تراژیک یکی از سکانس‌های فیلم سینمایی The Expatriate

*نامی اسطوره‌ای در هنر رزمی کن‌دو

+ نوشته شده در  دوشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 19:28  توسط مسعود يارضوي  |