عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

ژرويراي وحشي

_ چه عكس‌هاي خوبي زده‌اند به در و ديوار...! نمايشگاه عكس دوسالانه‌ي چي‌چي...

نه من باورم مي‌شود نه آقاي فرهاد؛ كه خانه هنرمندان و دكتر سرسنگي! بالاخره رضايت دادند به عكس‌هاي با مفاهيم "خوب" هم از ايران مجوز نمايشگاهي بدهند.

جلوتر كه مي‌رويم تازه مكشوف مي‌شود كه بعله... عكس‌ها متعلق به بريتيش و پولند و اينديا و موسكوا! هستند.

البته چرا. يك عكس هم از ايران زده بودند. يك مرد بيچاره با يك زن بيچاره و چندتا بچه بيچاره كه جلوي چندتا آجر چمباتمه زده‌اند و يك ملحفه كشيده‌اند روي سرشان و دارند خيره خيره به دوربين نگاه مي‌كنند.

مسعودنوشت: مرد مسلمان از غصه بميرد رواست. ضمنن من هميشه اعتقاد داشته‌ام كه ريشه فتنه فرهنگ است نه سياست.


_ طبقه بالايي‌ها پارتي گرفته بودند. again...!

نصف شبي شال و كلاه مي‌كنم و عازم واحدشان می شوم.

صداي يكي از ضعيفه‌ها از پشت در بگوش مي‌رسد... "نيما جان در رو باز نكن. همون آقا پايينيه‌اس"

نيماجان! ولي خبط مي‌كند و مي‌آيد دم در.

مي‌گويد: باز هم سر و صدا كرديم؟!

مي‌گويم: ضمن اينكه الآن شب عزاي مادر! هم هست.

چشمي مي‌گويد و من هم خداحافظي.

زير لبي به مادر متوسل مي‌شوم كه هدايتشان كند و البته مرا خيلي بيشتر.


_ پست قبلي را كه مي‌خوانم از خودم مي‌ترسم. آدم خفني هستم... نه؟!


_ شايد جوادالله وكيلي را هم از دست داده باشم.(کامنتش را در پست قبلی بخوانید)

خلاصه ليست رفقاي اِجِكت شده‌ام، دارد انگاری تكميل مي‌شود. فقط به اين گناه كه دوست ندارم به هيچكسي دخيل ببندم و ضرورتي هم نمي‌بينم كه به مردم و مخاطبهايم دروغ بگويم و بعضي‌هاي خاص را از نقدهايم كنار بگذارم.

اين جمله خطاب به اوس جواد عزيز نيست اما "هركه از ما نيست با ما نيايد."


_ شاهكار جديد تلويزيون را ديده‌ايد؟! سريال "پروانه" را مي‌گويم.

همان چند دقيقه اول قسمت اول؛ پاكت را پاره مي‌كنند و سيب‌هاي سرخ، تاپ و تاپ قِل مي‌خورند روي پله‌ها.

خب اين وسط يك نفر خيلي نمي‌فهمد. يا آنهايي كه مجوز داده‌اند، يا من، يا آنهايي كه فيلم را ساخته‌اند.

آنهايي كه فيلم را ساخته‌اند خنگول نيستند چون مي‌دانند سيب نماد كارهاي بي‌تربيتي است و توي فيلمفارسي‌هاي چند سال اخير تلويزيون كه تماماً با موضوع عشق و عشوه و زيبايي و هوس و اينهاست، يك چيز به شدت لازم!!!

من هم كه ماجرا را مي‌فهمم و اينجا هم نوشتم.

پيدا كنيد پرتقال فروش را...

و البته يك مجلس عزا هم برپا كنيد به ياد مظلوميني كه نديده و نشناخته مورد هجوم نرم اين سريال‌هاي خطرناك هستند.

مسعودنوشت: از بابت فرداي بچه‌هايي كه توي كوچه و خيابان مي‌بينم به شدت بيمناكم.


_ آقاي رئيس جمهور فرمودن ما هيچوقت با غرب دعوا نداشتيم.

راس ميگه خب... ايشون و آقاي مشايي همونطور که چن روز قبل هم فرمودن؛ از روز اول هیچ دعوایی با غرب نداشتن.


_من بد هستم و اين خوبه... و من هيچوقت آدم خوبي نميشم و اين بد نيست... و من دلم نمي‌خواد با كسي باشم به غير از خودم (ديالوگي از انيميشن رالف خرابكار)

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۲ساعت 18:49  توسط مسعود يارضوي  |