عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

مسعودها

_ كلاً در تاريخ شفاهي و مكتوب دنيا چهارتا "مسعود" بيشتر وجود ندارد.

اولي مسعودبن حجاج است كه به همراه پسرش عبدالرحمان، در صبح روز عاشورا وفاي به عهد كردند و براي ياري خون خدا شهيد شدند. (اولين مسعود تاريخ و تاج سر همه‌ي ما مسعودها هم‌ايشان است)

دومي "احمد شاه مسعود"، مجاهد افغان است كه حضرت مادر يك عمر اسمش را به من لقب مي‌داد و اخيراً با خواندن كتابي به روايت همسرش؛ بيشتر دوستش داشته‌ام.

تازه ديالوگي در كتاب هست كه شرح حال همه مسعودهاي تاريخ است! "آنجا فهميدم که مسعود تا چه حد به من تعلق نداشت"...

مسعود سوم سلطان مسعود غزنوي است كه اين روزها با خواندن كتاب خوب "تاريخ بيهقي"؛ دائم به اين فكر مي‌كنم كه يك مسعود وقتي سلطان باشد چطوري حكومت مي‌كند؟!

(البته فكر كنم مسعود غزنوي حواسش نبوده در عهد خودش كارهاي درست و حسابي انجام بدهد. ولي مسعود يارضوي اگر سرنوشت به سلطاني‌اش حكم كند؛ اول از همه مي‌دهد ماكاروني بعنوان غذاي اصلي ايران معرفي شود، بعد هم عددي از اعضاي جبهه پايداري و اصلاح‌طلبان را به دريا بريزند و دست آخر هم ديگر مهم نبود چه اتفاقي مي‌افتد! _ به قول بيهقي: ادام‌الله توفيقاتم)

مسعود چهارم هم كه خودمم. مردي شبيه هيچكس و در عين حال شبيه همه مسعودهايي كه در بالا ذكرشان رفت.

نكته: پر واضح است كه يك تعداد ديگري هم مسعود وجود دارد؛ ولي خب، حكايت حكايتِ طلاي ناب و طلاي بدلي است. لذا انتساب هر مسعودي به ما چهار نفر في المجلس مورد تكذيب است.

ملطّفه‌ي بعدي هم اينست كه مسعود بودن اصلا كار آساني نيست. مثلاً شما فكر كرده‌ايد جزم كردن يك عزم براي مبارزه با انحرافات جبهه پايداري يا مثلاً دستور ملوكانه براي به دريا ريختن عددي از اصلاح‌طلبان و پايداران كار راحتي است؟!

پانويس: كتاب بخوانيد، از همه‌ي فريادها بالاتر (بعد از نماز!)

+ نوشته شده در  شنبه چهارم خرداد ۱۳۹۲ساعت 12:6  توسط مسعود يارضوي  |