عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

حمله آمريكا به ايران با نام هواپيمابر "راديو هفت"!

_ ببخشيد كه تيتر را اينهمه تند و آتش‌بار نوشته‌ام.

قصه اين است كه رزمنده وقتي در حملات بي‌امان به تنگنا مي‌رسد؛ گلوله‌هايش شرربارتر و حملاتش تندتر مي‌شود.

و قصه همين است و چيز ديگري نيست...

من هم مثل خيلي‌هاي ديگر، گاهي "راديو هفت" را مي‌بينم. از لحظه‌هايي كه منصور ضابطيان با بچه‌هاي كوچك قاطي مي‌شود و احوالاتشان را براي ما پخش مي‌كند لذت مي‌برم. لري خواني‌هاي سعيد شهروز را هم ديده‌ام گاهي.

و پلاتوهايي كه گاه حبيب رضايي مي‌گويدشان، گاهي نگار استخر، گاهي بابك حميديان و گاهي سيامك صفري را هم دوست داشته‌ام بعضي وقت‌ها.

ولي تمام اينها حتي اگر لذتي هزار برابر هم داشته باشد برايم، دليلي نيست بر اينكه خطرات "راديو هفت" و "راديو هفت‌ها" را به قدر وسع و استدلال‌هايي كه دارم گوشزد نكنم.

خطري كه اي‌بسا از حمله نظامي آمريكا هم بيشتر ما را تهديد مي‌كند.

راستش اين است كه تيپ برنامه‌هايي مثل "راديو هفت" ايجاد كننده تربيت و تفريح ايراني و اسلامي نيست.

يعني اصلاً اگر الآن من بخواهم به يك نفر پيشنهاد بدهم كه در قالب يك برنامه ظاهراً فرهنگي و سرگرم‌كننده كه تلويزيوني هم باشد؛ فرهنگ اسلامي _ ايراني مردم ايران را مورد هجوم قرار دهد و البته خودش را هم فعلاً نسوزاند؛ آيا جز كارهايي كه راديو هفت با فرهنگ و اعتقاد و علايق ما مي‌كند را انتخاب خواهد كرد؟!

ببينيد رفقا! از خدا كه پنهان نيست. از شما هم نباشد. من نه يك روزنامه‌نگار پاستوريزه‌ هستم نه يك بچه چندان مؤدب.

اعتقاد هم ندارم وقتي يك‌نفر از آغوش و گيس بلند و معطلي‌هاي سر قرار! چيزي مي‌شنود؛ آسمان به زمين آمده...

و همينطور هم هر نوع موسيقي و ملودي‌اي را مساوي با غنا نمي‌دانم و با ديدن چارتا آقا و خانم سانتيمانتال توي رسانه ملي هيچوقت آهم بلند نمي‌شود كه آه... انقلابمان از دست رفت!!! نه...!

ولي همين من وقتي توي "راديو هفت" رسانه ملي قصه آغوش* و دوست داشتن يك صبح تا شب و غوطه خوردن در انزواي بي‌خدايي را با تيپ و اداهاي روشنفكري و ظاهر قانونيزه مي‌بينم؛ احساس خطر مي‌كنم.

آنهم از نوعي جدي‌اش... و اين احساس خطر وقتي گُر مي‌گيرد كه پاي انواع و اقسام موسيقي مرقّص هم در راديو هفت به ميان مي‌آيد. و پلاتوهايي از مجري‌هايش شنيده مي‌شود كه از فرهنگ اسلامي و ايراني ما فقط دوغ و ديزي و شمعداني‌هاي سر حوضش را گويا به ارث برده‌اند. (انگار نه انگار كه ما ايراني‌ها اهل دلاوري و عرفان و دولت‌داري هم بوده‌ايم، رستم و سهرابي داشته‌ايم و تا ابد پاي عشق محمد و آل محمد(ص) ايستاده‌ايم)

يادش بخير... بچه‌تر بودم وقتي... يعني آن وسط‌هاي دهه 70... ترانه‌هاي عاشقانه را كه مي‌شنيدم، فكر مي‌كردم دارند براي امام زمان(عج) مي‌خوانند.

خب ببخشيد ولي ما بچه‌هاي كانون انديشه اسلامي و كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان بوديم. و فضاي ذهنمان هم همين‌ها بود. (و هنوز هم با افتخار خدمتتان عارضم كه هست!)

بخدا "راديو هفت"را كه مي‌بينم گاهي، هنوز هم مي‌خواهم خودم را راضي كنم كه اين عاشقانه‌هاي مرقّص شايد براي حقايقي بزرگتر سروده و نواخته و ساخته مي‌شوند.

ولي عقل آدم تا كِي مي‌تواند واقعيت را كتمان كند؟! آن حقايق دوست‌داشتني بزرگتر كجا و اين حقايق كوچك گناه‌آلوده كه منظورشان غير از پسر خوشتيپ دم پاساژ و دختر همسايه و پنج وارونه‌ي مينو چيز ديگري نيست كجا؟!

شما هم مثل من نشانه‌ها را مي‌بينيد؟ طرح روابط ناسالم ناهنجار، موسيقي‌هاي مرقّص، جلوه دادن فرهنگ ايراني با دوغ و ديزي و پارچه ترمه، قصه‌هاي رمزوار آغوش‌ها، نماي بالاشهري و مدرن برنامه، مرگ خدا...

خداوكيلي چه نتيجه‌اي از آميختگي اين معاني واضح كه تم اصلي راديو هفت هستند به دست مي‌آيد؟!

يعني يك جورهايي ماجراي اندلس و جنگجوهاي مسلماني كه ظرف چند ده سال تبديل به مطرباني عاشق‌پيشه‌ و شكم‌چران شدند نمي‌دود توي ذهنتان؟!

من از بابت راديو‌ هفت‌ها نگرانم.

نگراني‌اي تا آن اندازه كه گاهي آرزو مي‌كنم ايكاش، "راديو هفت" هم بوتيقا و ظاهري مثل بار ترياك فلاني خان! داشت كه مي‌شد با يك چفيه ساده و يك كلاش و چندتا خشاب، توي تپه‌هاي حُرمك، هم مادر فلاني خان را به عزايش نشاند و هم نگذاشت بار كجش به منزل برسد تا هزارتا خانواده و جوان و پير به ضرب مواد مخدر بدبخت و سياه‌روز نشوند.

نمي‌شود ولي...

بار راديو هفت هم خطرناك‌تر است و هم راه مبارزه‌اش تفنگ و گلوله نيست. 

ببخشيد ولي با "راديو هفت" و هرچه توليدات جماعت اپوزيسيون فرهنگي است بايد با همين قلم و كيبورد زورآزمايي كرد و چاره ديگري هم نيست.

و آنقدر به اين زورآزمايي و پنجه در پنجگي ادامه داد تا ان‌شاءالله خطر اندلسيزاسيون از سر اين ملك و مملكت دوست‌داشتني رفع شود.

حرف من تمام!

فقط اينكه مادرهاي سرزمين من، هنوز هم اين ترانه را براي بچه‌هايشان مثل يك لالايي مي‌خوانند:

تا يشكي دُشكي كنيم... تا نون خشكي كنيم... بر عليه ستم، سخن درشتي كنيم...


والسلام


بعدنوشت: 

اين نقد  مرتبط را هم هفت، هشت ماه قبل نوشتم. اگر دنبال استدلال‌هاي بيشتري براي نقد راديو هفت و راديو هفتي‌ها گشتيد، توي اين متن مي‌توانيد پيدا كنيد.

_ ياد "دو قدم مانده به صبح" و "بينندگان جان"! گفتن‌هاي صالح‌اعلي بخير... لابد قدر ندانستيم كه به اين مصيبت گرفتار آمده‌ايم.


* اشاره به پلاتويي از آتنه فقيه نصيري كه به مناسبت روز مادر! در راديو هفت خوانده شد: "از آغوش تو __، از آغوش تو مادر..."


برچسب‌ها: اپوزيسيون فرهنگي
+ نوشته شده در  شنبه نهم شهریور ۱۳۹۲ساعت 11:48  توسط مسعود يارضوي  |