عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

از غم بچه های سر راهی

 _ آقای روحانی که رأی آورد، در فرایندهای تحلیلی خودم به نتایجی رسیدم. از جمله اینکه حالا وظایف خاصی بر دوش جنبش دانشجویی و سپاه پاسداران قرار گرفته است.

و یادداشتی تحلیلی نوشتم و تشریح کردم که سپاه و جنبش دانشجویی بصورت ویژه باید بار برخی مسائل، مثل نبرد تمام عیار با شبهات را بر دوش بکشند طی 4 سال آینده...

اما غیر از چندتایی؛ سایر رسانه های خودی و حتی رسانه های وابسته به سپاه، حاضر به انتشار مطلب و توجه به آن نشدند و تلویحاً مثل عموم وقتها فرمودند که اراجیف گفته ای برای خودت!

حالا از آن روزها 4 ماه گذشته است.

این از آقای فریدون عباسی عزیز که انگار تازه متوجه شده فقط در بحث هسته ای داریم با چه مشکلاتی مواجه می شویم و لذا این جمله را در دانشگاه امام صادق بیان کرده است که: "مردم نباید فکر کنند تنها راه رفع تحریم‌ها مذاکره است. البته دانشجویان و نخبگان ما باید راه جایگزین را بیان کنند."

آن هم از فرمانده عزیز سپاه که این روزها مجبور است چپ و راست درباره سرتاپای مواضع دیپلماتیک دولت موضع بگیرد و شبهه رفع کند تا ان شاء الله نوشدارو قبل از مرگ سهراب فراهم بشود.

و ضمن اینکه جان کری ملعون هم همین چند ساعت قبل رسماً این جمله را بر زبان راند که "حمایت ایران از حزب الله و سوریه مانع لغو تمام تحریمها خواهد بود"!

و اجازه بدهید با خودم فرض کنم از سه ماه قبل مطالبم را پیرامون مذاکره و تحریم ها خوانده اید راه و بیراه که دائم الحاح کردم و گفتم این روسیاه های کاخ سفید یک روزی عین همین حرفها را می زنند! و می گویند همه تحریم ها لغو نمی شود، حمایت ایران از حزب الله و سوریه مانع است و غیره...

آه اگر همه حرفهایم را آنها که باید، در موقعی که باید شنیده بودند... (و البته هنوز هم برای فهم مابقی این حرفها وقت هست)

درباره جماعت "خب معلوم بود"ها هم در بند حرف آخر حرفهایم را گفته ام.

 

و حرف آخر:

خیلی از آنهایی که این روزها و با شنیدن و خواندن بعضی از این حرفها می گویند: "خب معلوم بود"! آدم های چیزفهم و خوبی اند.

"خب معلوم بود"ها به نظر من اگرچه در هم افزایی مثبت با اهداف نظام قرار دارند اما خیلی هاشان باید بیاموزند فرق نگاه به آینده و تفرّس آن با تشریح اوضاع پس از وقوع، مثل فرق نوشداروی قبل از مرگ سهراب و نوشداروی پس از مرگ سهراب می ماند! (البته در گام اول)

و همچنین شاید یک جای کارشان هم می لنگد! چون کسی سراغ ندارد از آنها که قبل از این رخدادهایی که مدعی وضوحشان هستند، چیزی در این باب گفته باشند!

ضمن اینکه چند نفر از این "خب معلوم بود"ها علاقه عجیبی به پامال کردن امثال مایی دارند که مثل چلومرغ می مانیم و در عروسی "معلوم بود"ها و در عزای "معلوم نبود"ها خورده می شویم. (مثل وقتی که حاضر نبودند این جماعت باور کنند که امکان کامیابی اصلاح طلب ها در انتخابات اخیر هست! و مثل همین الانی که حرفهایم درباره فتنه آینده را باد هوا می پندارند!)

و حرفهایمان برای این جماعت که از بد حادثه عموماً بر مسند امور هم هستند، بی اهمیت ترین چیز دنیا محسوب می شود لابد که یا به ما به چشم خارجی! نگاه می کنند و یا در آرزوی نقض شدن تحلیلهایمان هَل َهل می زنند.

حرفِ آخرِ حرفِ آخر:

این حرفها را گاهی می نویسم به دو دلیل.

اول اینکه من هم آدمم و با اینکه عادت دارم به بی مهری و مبارزه تنهایی اما گاهی دلم می گیرد و دوست دارم با کسانی که شما باشید حرف بزنم.

و دوم اینکه مِن بعد از این و پس از مکشوف شدن اتقان این تحلیلها؛ اقلّ کم به استعداد یک نفر هم حتی، مردمی باور کنند که انقلاب اسلامی می تواند آینده را هم به بند بکشد و به یُمن این باور، یک زخم کمتر بر پیکره آینده وارد بیاید.

و تأکید می کنم که این تحلیلها و حرفهای مکشوف، فقط و فقط لطف لایزال الهی و خواست اوست که گاهی بر زبان و قلم من کمترین جاری می شود.

گفتم من هم آدمم...!

گاهی وقتها احساس می کنم بچه سر راهی نظام هستم.

یعنی فرزند نظام هستم مثل همه شما، اما من یکی سر راه مانده ام و چون بی خانواده ام، خبری از قرآنهایی که بخواهند فقط اقلّ کم بدرقه ات کنند هم نیست... چون سر راه مانده ای و رئیس سازمان تأمین اجتماعی هم که مرتضوی! است.

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیستم آذر ۱۳۹۲ساعت 23:6  توسط مسعود يارضوي  |