از آدمی که هنوز...
حال این ماهی جدااُفتاده از رفقایش را دارم این روزها...*
میدانید...؟!
وقتی آدمی، دائم از این جنگ به آن جبهه و از این سنگر به آن خاکریز در حال نقب زدن و آمد و رفت باشد و لختی هم نیاساید... به نوعی مچالگی مزمن دچار میشود انگار.
رفتارهایش عجیب و غریب میشوند.
گویی یک خستگی کهنه سالهاست با رعایت حق همسایگی، تا مغز استخوانش رسوخ کرده و به این زودیها هم قصد رفتن ندارد.
گفتم رفتارهایش عجیب میشوند! مثلاً وقتی باید بخندد اما غصههایش را ریویو (Review) میکند، وقتی باید غصهدار باشد اما شادانه میخندد... و با اشتهایی وصفناشدنی توی یک رستوران قدیمی زهوار درفته، غذاهای کوفتی را میبلعد.
وقتی دارد ورزش میکند، به آدمهای احمقی که گاهی سر کارش گذاشتهاند فکر میکند و گاهی هم که خوابش میآید اما بیخوابی رفیق راهش میشود.
سگرمههاش به در هم بودن عادت میکنند ولی برقی جوانانه را میشود توی عمق چشمهاش کاوید. مثل اورلیانو بوئندیای مارکز... مثل حاج قاسم خودمان...
آدم وقتی اینجوری میشود همیشه احساس میکند لباسهایش خاکیست و همیشه تراوشی از خون را روی دست و بالش پُلماس* میکند حتی اگر وسط موجهای دریا باشد.
آدمی که هنوز از جنگ برنگشته به جنگ دیگری میرود، همیشه یک عالمه حرف دارد اما برای نزدن و نگفتن.
برای همین دور و بریهایش فکر میکنند او یک بداخلاق اخموی خنگول بیشتر نیست که صلاح و مصلحتش را نمیفهمد، دنبال الواتی است و اصلاً همان بهتر که هیچوقت نیست خبر مرگش! حتی برای تحمل شدن.
*عکس را در دوردست ساحل جزیره لارک گرفتهام.
عکاسی کنار تور ماهیگیری کار خطرناک و احمقانهایست. خاصّهتر اینکه تنها هم باشی. ولی من دوستش دارم.
سوژههای نابی در کنار قایق ماهیگیرهای غیر قانونی پیدا میشود گاهی...
*پُلماس: کرمانیها به جستجو کردن چیزی با دست در تاریکی میگویند.
برچسبها: عکاسی زیر آب, غواصی, جنگ