عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

زیان دیده

زیان دیده منم...

زیان دیده منم که سالهاست دارم در تشییع دوستان شهیدم شرکت می کنم و خودم هنوز زنده ام...

زیان دیده شاید منم که همرزمهای غریب و آشنایم یکی یکی دارند شهید می شوند و من یکی ولی در خم و پیچ سلسله نیازهای "مازلو"! گیر افتاده ام.

من چه آدم تنهایی هستم که در تمام طول این سالهای پیکار، هیچ تیری هیچوقت سهم من نشد اما بجایش تلوّن زندگی زخم هایی کاری تر نصیبم کرد.

همرزمهای من رفتند... در جاده حرمک، در سوریه، در سراوان، در بم و در جاهای دیگر شهید شدند و روضه های حضرت زینب(س) و گاهی شاید خود حضرتش بدرقه شان کرد.

من ولی مانده ام... میان آدمهایی که متهمم می کنند به اینکه 3 سال آزگار از سر اِجبار جنگیده ام یا خواب پوتینهای نو می دیده ام یا شانسکی توی کویر سمسور و ارتفاعات راین و حرمک و دره نسکی پیدایم شده...

جا مانده ام و فقط ته دلم دعا می کنم دیگر هیچکس شهید نشود.

شهید نشود که من بیش از این احساس زیان نکنم.

ببخشید که با خوانش این حرفها شاید فکر می کنید دارم تظاهر به خوبی میکنم.

راستش این است که من اصراری به اثبات خوب یا بد بودنم ندارم و "شهادت" را هم خدای متعال قسمت هرکس که بخواهد قرار می دهد.

نقل احساس یک زیان دیدگی است.

احساس آدمی که برایش مهم نبود اما از میان تیر و آر پی جی و یک مشت اشرار شقی، جان سالم به در برد و به جایش باید یکی یکی، جنازه دوستان شهیدِ دیده و نادیده اش را به نظاره بنشیند که چطور دامن کشان بر بال ملائک تشییع می شوند و سوی خدا می روند.

زیان دیده منم شاید که مثل آنها نیستم و قسمتم هنوز ماندن است به جای رفتن...


پانویس: امروز با آقای حسن و فرهاد و شهریار رفتیم تشییع شهید جمالی که همین روزها در جبهه سوریه شهید شد.

رفته بودیم تشییع و من در سراسرش نیازهایم، شکایتهایم و انزوا را بررسی می کردم. و به احساس زیان دیدگی ام می اندیشیدم و به شهیدی که ندیده بودمش اما دوستش داشتم.

+ نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۲ساعت 18:2  توسط مسعود يارضوي