من اصولا هیچ وقت اعتقاد نداشته ام که آدم خوبی هستم. یعنی آدم خوب نشانه دارد خب. و لابد وقتی هم نشانه هایش در خودی که از خودت می شناسی، نیست، پس حتماً آدم خوبی نیستی دیگر...!
من خیلی بیشتر از آنهایی که میشناسم مثل همه ام. عصبانی که میشوم بد و بیراه می گویم. اصلاً الآن دیگر شماره اش هم از دستم در رفته که چند بار تا حالا توی کمین به این و آن فحش داده ام. (چون قبلا یادم بود)
حتی شاید نه فقط به دشمن و آنهایی که می خواستند بکشندمان که به بچه های خودمان هم فحش داده باشم. (رفقا می دانند. توی عملیات همه فکر می کنند خیلی بهتر از تیربارچی یا آر پی جی زن شلیک می کنند. و این توهم باعث می شود آدم توی لحظه به بعضیها! فحش هم بدهد)
تازه این عصبانیت ها فقط برای درگیری ها و چند سالی که با اسلحه دمخور بودم، نبوده است.
من شاید توی همین دعواهای معمولی هم صدایم را بلند کنم. اصلاً شاید مثل همه یک سیلی هم بخوابانم توی گوش طرف. (کما اینکه این کار را قبلا هم کرده ام).
کلا آدم راحتی ام. به خودم سختی نمی دهم. اگر احساس کنم یکی در موردم کاری کرده است که اسمش نامردی است، حتما می گویم. به خود آن یارو هم می گویم که آدم کثیفی هستی.
شاید گاهی خفه شو هم بگویم.
می دانید قصه چیست؟ کلاً با نامردی میانه ای ندارم. اصلاً همان وقتی همه که پای اشرار و یک مشت بی مادر وسط بود، اهل نامردی نبودم. و البته آدمی که نمی خواهد نامرد باشد، حرفش را باید مثل مرد بزند. مثل مرد قول بدهد و مثل مرد هم خشمگین بشود. (و طبعاً مثل مرد هم بنویسد)
اهل پا زدن به افتاده نیستم. ولی کلا هیچوقت هم اینطوری نبوده ام که شرم و حیا مانعی برایم محسوب بشود اگر احساس کنم کسی را باید زد و نزده باشمش.
در واقع به قول آن ضرب الامثل کرمانی، کارم خرابتر از این حرفهاست. مثل همان وقتی که به یک وبلاگنویس قول دادم اگر ببینمش حسابش را می رسم. (که البته دیگر سر قولم نیستم)
تعارف که نداریم. یا مثلاً همین نسناس هایی که توی موطن قبلی ام، کلی موی دماغ بودند. بخدا همین الان هم ببینمشان، درست مثل وقتی که می دیدمشان، نه باهاشان حرفی دارم نه تحویلشان می گیرم.
زر زیادی هم بزنند وارد فاز بعدی! می شوم.
در واقع عرضم این است که هیچ مشکلی با خوب نبودن ندارم. فقط همیشه دلم خواسته خوب باشم و آنچه که می دانم درست است را انجام بدهم و همین.
اینها را از این رو دارم می نویسم که تازگی ها انگار زیادی در دست تعریف قرار گرفته ام و همینطور در دست دشمنی. یا اینکه انگار بعضی ها مرا یک کمی زیادی اشتباه گرفته اند.
من فقط خودم هستم. همین. نه بیشتر و نه کمتر. هرکس هم فکر کرده من حالا مثلاً خیلی آدم خوبی ام (یا خیلی آدمی بدی!) سخت در اشتباه است. من هم مثل همه ام.
البته اینهایی که گفتم فقط قسمتی از بدی هایی بود که گه گاه از یکی مثل من سر می زند. در واقع دارم این کلمات را می چسبانم روی وبلاگم که بگویم کلن این جوریست که وقتی احساس می کنم بعضی ها اشتباهم گرفته اند، حالم بد می شود.