_ مثل عروس می ماند. کویر را می گویم. وقتی که از آسمانش برف باریده باشد.
مثل عروسی با لباس گلدار سپید که دخترک های کوچک با دسته گل های رنگ و وارنگ؛ دنباله ی بلند لباسش را روی دست گرفته اند.
عجب عیدی بود این عید اصلی ما. چلومرغ خوری آنهم وسط برف، عجب صفایی دارد. و البته درد پایش که تا الآن هم ول نمی کند.
_ خدا سوّمی اش را به خیر کند. اول که سخنرانی بدون اجازه برادر بزرگترمان آقای سعید در روز تودیع این حقیر و دوم هم که یادداشت وحیدخان قرایی است روی کرمان خبر. همین جوری اش غضنفرها با تهمت های ضدّاصولگرایی شان ولمان نمی کنند. اکنون هم که یحتمل باید "خر" جان را صدا کرد و باقالی را بارش. همین را کم داشتند که حالا اضافه شد.
از حالا گفته باشیم. مشی ما کما فی السّابق خواهد ماند و لا یتغیّر.
و خیر است ان شاء الله هرچه که پیش آید.
+ نوشته شده در شنبه سی ام آذر ۱۳۸۷ساعت 10:26  توسط مسعود يارضوي
|
فردا تودیع و معارفه است. تودیع من و معارفه ی مدیر جدید خبرگزاری فارس.
این یکی را دیگر تجربه نکرده بودم. خب اینجور وقت ها هرکسی یکجوری است دیگر...!؟.
آدم احساس می کند تمام سر و صورتش سفید شده است. درست مثل پیرمردها. آدم وقتی قرار است تودیع بشود مدام به این فکر می کند که دارد مثل آدم بزرگ ها حرف می زند. مثل آدم بزرگ ها راه می رود و حتی مثل آدم بزرگ ها فکر می کند. انگار یادم رفته که همین دیروز بود که صبح تا شب داشتم به تلویزیون چی ها بد و بیراه می گفتم که چرا بیشتر کارتون نشان نمی دهند؟
از این که فردا دارد می آید وحشت دارم. قرار است بروم پشت تریبون و گزارش بدهم. و همین وحشتم را چند برابر می کند. وحشت از اینکه 5 سال مسئولیتی داشتی که حالا باید جواب پس بدهی. که چه کرده ای؟ و از همه مهمتر اینکه برای او که همیشه دارد نگاهت می کند چه کرده ای؟
اما از شما پنهان نباشد کمی هم توی آن اعماق دلم خوشحالم. خوشحال از اینکه بالاخره کارم با امثال فلانی و فلانی تمام شد. دیگر نه آنها مجبورند تحملم کنند و نه من. حالا دیگر می شود یک قرار درست و حسابی با تمام "نطفه های بدون بسم الله" گذاشت و حسابی از خجالتشان درآمد. و حالا می شود آزادتر از زمانی که در فارس بودم حرف بزنم. آرام و بی دغدغه. خودمانیم ها ولی مسئولیت داشتن هم چیز سختی است. پدر آدم درمی آید. می خواهم بگویم من یکی حالا که به اینجا رسیده ام اصلا" نمی توانم بفهمم که این آقایان مدیران که همگی مدام از خدمترسانی شب و روزی به مردم دم می زنند با چه جرأتی ورداشته اند، سمت قبول کرده اند. آدم وقتی فکر عقابش را می کند پس می افتد. وای به اینکه کل عمرت را هم پست و مقام داشته باشی و یا به قول بعضی از همین آقایان از بچگی مدیر بوده باشی.
با اینکه تا حالا هرجا که بوده ام بیشتر سمت های مسئولیتی داشته ام تا اجرایی، ولی فعلا" آنقدر خسته ام که حتی جرآت فکر کردن به هیچ کار جدید دیگری را ندارم. اگر خدای مهربانم بخواهد می خواهم درس بخوانم و البته کمی هم کار فرهنگی که چرا و چگونه اش بماند.
خلاصه که ما فردا تودیع می شویم. توی مراسم تودیع هم حتما" از هرکس که به نوعی اذیتش کرده ام حلالیت خواهم خواست و البته حرف های دیگری هم خواهم زد که اگر خبرنگاران حاضر خواستند پوشش می دهند و اگر هم نخواستند که می ماند برای در و دیوارهای تالار مس.
انتهای پیام/
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۸۷ساعت 20:55  توسط مسعود يارضوي
|
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم آذر ۱۳۸۷ساعت 23:46  توسط مسعود يارضوي
|
_ بعد از ظهر بود. طبق معمول برای یکی دوتا از خبرهای ارسالی با خبرگزاری تماس گرفتم. منشی گروه وقتی تلفن را برداشت صدایش می لرزید...
ادامه مطلب
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم آذر ۱۳۸۷ساعت 22:16  توسط مسعود يارضوي
|
_ استراحت چه حال خفنی می دهد. هرچی که دلت می خواهد می توانی بخوابی. حالا دیگر وقت پیدا کرده ای که ظرف 2 روز یک جعبه شیرینی خامه ای را بخوری. اصلا" حالا دیگر تمام وقتت مال خودت است. مثلا" همین امروز. باران که زد راه افتادی و به قول خودت غربت کوچه از حضورت پررنگ شد. با آن بارانی بلند و سیاهت و موهایی که ...
ادامه مطلب
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم آذر ۱۳۸۷ساعت 18:53  توسط مسعود يارضوي
|
سلام... ( با گریه )
رئیس جمهورمون توی مراسم تودیع و معارفه وزیر کشور؛ عملکرد کردان رو یه عملکرد بسیجی عنوان کرده!
دارم با خودم فکر می کنم... بسیجی ها دروغگو نیستن ولی کردان دروغ گفت ( منظورم توی مراسم استیضاحشه. )
اصلن می خوام حرف احمدی نژاد رو با حرف آقا مقایسه کنم.
آقا: بسیجی یعنی علی (ع) که وجودش وقف اسلام بود
احمدی نژاد: بسیجی یعنی کردان... ( ادامه از من ) که وجودش وقف دروغ بود...
انتهای پیام/
+ نوشته شده در یکشنبه سوم آذر ۱۳۸۷ساعت 10:24  توسط مسعود يارضوي
|