عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

اقتصاد

انذاری برای دولت و مجلس؛ 

مردم؛ نامحرم در طرح هدفمند کردن یارانه ها   

 

طرح هدفمند کردن یارانه ها بعنوان یکی از هفت رکن طرح تحول اقتصادی و البته بعنوان مهمترین آنها (بعلت رابطه ی مستقیمی که با معیشت مردم دارد) هنوز برای لایه های عمومی جامعه ی ایران ناشناخته است. اتفاقی که می تواند باعث دور کردن پیش بینی های صحیح از بازخورهای اجتماعی اجرای این طرح باشد. و این همان شاه بیتی است که مشخص کننده ی توفیق یا شکست طرح هدفمند کردن یارانه ها خواهد بود.  ...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  سه شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۸۹ساعت 9:56  توسط مسعود يارضوي  | 

او که دوستش دارم

نامه ای از امیرالمؤمنین علی (ع) به عثمان بن حُنیف انصاری بهنگامیکه او فرماندار بصره بود و خبر به امام رسید که او به میهمانی گروهی از بصریان که به میهمانی اش فراخوانده بودند، رفته است.

_ای پسر حُنیف مرا رسیده است که جوانی بصری تو را خوانده و تو هم شتابان رفته ای (فَأََسرَعتَ اِلیها). در آن میهمانی خورش های الوان و قدح های سرشار برای تو خواسته و بسویت آورده می شده است. در صورتیکه من این گمان را نداشتم که تو بمیهمانی مردمی بروی که در میهمانی ها؛ عیالمند تهیدست را به ستم برانند و توانگرشان را بخوانند.

در آنچه از این گونه خوراکی ها که دندان مینهی بنگر، هرآنچه دانشش بر تو پوشیده (و حلّ و حرمتش نزدت مجهول) است به فوریت از دست بنه، و آنچه می دانی از راه پاکیزه و حلال بدست آمده تناول کن.

هان ای عثمان مگر نمی دانی برای هر پیرُوی، پیشوایی است که بایستی از او پیروی کرده و به نور دانش وی روشنی جوید.

مگر نمی دانی پیشوای شما (اشاره ی حضرت به خودشان است) از دنیایش به دو جامه ی کهین، و از خوراک به دو قرص جوین بسنده کرده است...؟!

درست است که شما توانایی اینگونه زندگی کردن را ندارید (الا و انکم لا تَقدِرونَ علی ذلک) و لکن مرا به زهد و پاکدامنی و کوشش یاری دهید، پس سوگند به خدای که من از دنیای شما طلایی نیندوخته و از غنائم آن مال فراوانی گِرد نکرده و بجز این کهن جامه ای که در بر دارم، جامه ی دیگری تهیه ندیده ام.

آری، از تمام آنچه آسمان سایه بر آن می افکند فدکی در دست ما مانده بود که گروهی بر آن هم بخل ورزیده، گروهی دیگر دست از آن بازداشتنند (اشاره ی حضرت به اهلبیت است) و چه نیکو داوری است خداوند.

من فدک و جز فدک را برای چه می خواهم...؟! در صورتیکه جایگاه انسان در فردا، تنگنای گوری است که نشانه ها در تاریکی اش گُم و خبرها در آن نهان است. آن گور گودالی است که اگر دو دست گورکن در گشادگی اش بکوشند و وسعتش زیاد شده باشد؛ البته سنگ و کلوخ آن را بهم گرفته و درز و رخنه هایش را با خاک روی هم انباشته و ببندد.

این منم که نفس خویش را بتقوی و ترس از خدا ریاضت می دهم تا در روزیکه ترس آن بسیار است، آسوده آید و بر اطراف لغزشگاه (صراط) پایدار بماند.

و اگر بخواهم البته بسوی پاکیزگی این عسل و مغز این گندم و بافته های این جامه ی ابریشم بخوبی راه می برم، و لکن دست آرزو از دامان علی بسی بدور (و لکن هیهات ان یَّغلِبَنی هوای) و این آرزوها با همه ی شدت و حِدََّت کجا بتواند مرا وادار به گُزیدن خوراک ها سازد و حال آنکه ممکن است در حجاز و یمامه کسی باشد که امید به قرص نانی نداشته و سیرشدن به یاد ندارد.

آیا سزاوار است که من با شکم پُر، شب را به روز آورم و در اطراف کشورم شکم های گرسنه و جگرهایی که گرم و تفیده است، وجود داشته باشد...؟!

(پسر حنیف) آیا سزاوار است که من از خویشتن به همین بسنده کنم که درباره ام امیرالمؤمنین گفته شود و با مردم در سختی های روزگار شرکت نکرده و در ناگواری های زندگی پیشاهنگ آنان نباشم؟

مرا برای این نیافریده اند که خوردن طعام های پاکیزه سرگرمم سازد، چونان چارپایی که تمام همّتش بعلفش مصروف و یا همچون حیوان رها شده ای که شغلش چریدن بین دو دستش می باشد، آن حیوان بیخبر از اینکه چه قصدی برایش دارند به پُر کردن شکم از علفها سرگرم است. مگر مرا اینطور بیهوده و سرخود وا می گذارند...؟!

من چرا بدون فکر و اندیشه، کشاننده ی ریسمان گمراهی و رهسپار وادی سرگردانی باشم؟

گویا گوینده ی شما را می نگرم که گوید اگر خوراک پسر ابیطالب این باشد، البته سستی و ناتوانی او را از برابری با دلیران تهمتن و رزم آوری با گُردان دلیر باز می دارد.

دانسته باشه (ای پسر حنیف) که چوب درختی که در دشت می روید، سخت تر است و درختهای سبز و خرّم پوستشان نازکتر است. گیاه دِیم شراره ی آتشش افزونتر و خاموشی اش دیرتر است.

پیوستگی من نیز با رسول خدا (ص) همچون نخلی از نخل و دستی از بازوست (اشاره ی حضرت به زندگی و غذای ساده ی رسول اکرم است که در عین سادگی، در میدان نبرد نزدیکترین دلاور به دشمن بودند) که اگر تمامی عرب پشت به پشت هم داده به کینه و پیکار من کمر بربندند، به خدا سوگند که من از آن رخ نتافته و در صورت بدست افتادن فرصت بر آنان می تازم. (واللهِ لَو تَظاهَرَتِ العربُ علی قِتالی لَما وَلّیتُ عَنها...)

زودا که با تمامی توان و ذخیره ام بکوشم تا زمین را از این شخص معکوس و کالبد نگون (معاویه) پاک کنم تا اینکه کلوخ از میانه ی دانه ی درو شده به یک سوی شود.

 

 

پی نوشت:

_عبارات عربی در برخی از سطور به دلیل اهمیت عبارت و زیبایی مسحور کننده ی آن آورده شده است

_دو یا سه کلمه بود که به علت قدیمی بودن متن ترجمه ی فارسی برای نوشتن آنها مجبور به گرته برداری تحت الفظی و برداشت از کلمه ی عربی شدم. ان شاء الله معنی هم تغییر نکرده باشد.

_در برخی از سطور برای فهم بیشتر و جلوگیری از سردرگرمی خوانندگان، مرجع عبارت و اشاره ی حضرت نیز آورده شده است.

_عثمان بن حنیف انصاری از یاوران و دوستان مخلص امیرالمؤمنین علی (ع) بوده است.

_متن نوشته شده به نقل از کتاب شریف نهج البلاغه با شرح محمد علی انصاری نقل شده است.

ــ به دلیل جلوگیری از طولانی شدن مطلب، قسمت انتهایی این نامه در پست دیگری به نظر مخاطبان عزیز خواهد رسید.

_و التماس دعا از خوانندگان محترم!

(تقدیم به پیشگاه قرة عین المحجّلین و یعسوب الدّین، اسدالله الغالب، امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب (ع))

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۸۹ساعت 18:11  توسط مسعود يارضوي  | 

سیاسی برای نئو راست ها

_ من فقط امیدوارم کسانیکه الآن دارند برای طرح هدفمند کردن یارانه ها به رئیس جمهورمان گزارش اقتصادی می دهند، دامپزشک نباشند.

و باز هم امیدوارم مسئولان امر نسبت به شفاف سازی فضایی که پس از اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها بر مردم حادث خواهد شد، اقدامات عاجلی به عمل بیاورند!

همچنین فقط امیدوارم که هدفمند کردن یارانه ها حکایت لایحه ی فلان دولت در فلان مجلس و در فلان سال نباشد که می خواستند یک طرح اقتصادی مضرّ را اجرا بکنند و چون می دانستند که مردم می ریزند توی خیابانها، می خواستند از مجلس پول بگیرند که پلیس را تقویت کنند.

 

پانویس:

اطّلاعات عمومی! رو داری یا نه...؟!

 

 

_همین است دیگر. اینکه معاون وزیر فرهنگی مان بین هالیوودی ها و عقیده مکتبی مان، طرف هالیوودی ها را می گیرد و به آیت اللّهی که نماینده ی مقام معظم رهبری در مشهد مقدس هم هست نامه می نویسد که "راجع به فیلم های جدید الاکران هر توضیحی خواستید من هستم. دیگر چرا اذهان مردم را مشوّش می کنید"

داشتم می گفتم. همین است دیگر. سرانجام لوس بازی ها برای هدیه تهرانی و گلزار و اصغر فرهادی و غیره و غیره...

 

پانویس: حالا این به کنار. بگو با این همه خود شیرین کنی، قیافه هایتان آنوقتی دیدنی است که موقع انتخابات می روند پشت سر سبزها و برایتان تره هم خرد نمی کنند.

 

 

باقلوایی به نام ممباقر...

_آقا جان به نظر من این آقای " آ ممباقر " دارد خودش را به نحو خیلی زشتی توی دل عوام النّاس جا می کند. این جا کردن شاید نوید بخش یک "پاستور چهارساله" برای ژنرال قهوه ایِ ما باشد ولی اصلاً فرکانس های خوبی برای انقلاب و اخلاق و اسلام و از این دست مسائل ندارد.

اینکه می آیید توی تیتر صفحه ی یکتان اسم امام جمعه ی ارومیه را با رنگ قرمز می نویسید و فکر می کنید بچه هایی مثل من ..َ.ر تشریف دارند و نمی فهمند، بصورتی کاملاً سخت در اشتباهید.

اینکه توی خط به خط نوشته های سیاسی تان دارید به صورتی کاملاً آب زیر کاه، دولت را بیت الغزل تمامی بدبختی های ملک و مملکت معرفی می کنید و دولتی ها هم عین خیالشان نیست و فکر می کنند دارید کار خودتان را می کنید به نظر من خیلی نامردی است. یعنی یک جورهایی می خواهم بگویم حالا که می بینید کُمیت تیم رسانه ای دولت دارد لنگ می زند لااقل به قول سید الشهدا اگر دین ندارید؛ آزاده باشید.

خلاصه که آقای " آ ممباقر "، امیدوارم چند سال بعد فیلم دست دادنتان با دخترک های خارجی روی  سایت ها نباشد.

 

 

_بدینوسیله برائت خودم را از اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها اعلام کرده و موضع بی طرفی ام را به اطلاع عموم مردم شریف ایران عزیز می رسانم. تصریح می کنم که اینجانب به هیچ وجه با اجرای این طرح در موقعیت کنونی موافق نبوده و در این موضع خواهم ماند.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۸۹ساعت 20:18  توسط مسعود يارضوي  | 

بازنگری فرمان امام علی به مالک روی "الف"

گفتاری از امام علی (ع) روی خط "الف" که خطاب به مالک اشتر نخعی پیرامون خویشان و نزدیکان حاکمان توضیحاتی را ارائه فرموده اند.

 پانویس: سالهای خبرنگاری فارس هم یک بار توی مصاحبه ی مطبوعاتی معاون سیاسی و امنیتی استاندار کرمان خواندمش. که چرا نزدیکانتان را گذاشته اید مشاور !... +

+ نوشته شده در  شنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۸۹ساعت 19:30  توسط مسعود يارضوي  | 

غروب شد؛ نیامدی...

حاجی کیانی...! چقدر دلم را می برد این پیرمرد... کنار قبر پسر و داماد شهیدش، روی سکّو می نشیند و آرام آرام اشک می ریزد...

تا حالا پای صحبت هایش نشسته ای...؟! از تقوی حرف می زند و از اسلام. و از اینکه بدحجابها احترام شهدا را نگه نمی دارند.

و می گوید از اینکه مواظب دینتان باشید. و اینکه الهی همه ی جوانها عاقبت بخیر بشوند.

و همینطور که دارد حرف می زند دوباره اشک توی چشم های مهربانش حلقه می زند...

خدا حفظش کند... گاهی با خودم فکر می کنم ایکاش بنیاد حفظ از این خادم شهدا یک تجلیل درست و حسابی به عمل می آورد.

 

ــ با علی کوچولو زائر مزار شهدا می شویم. به قول آقای فرهاد: "چه چیزها که این کودک می دید و ما نمی دیدیم که این طور ساکت بود و فقط به دور و بر نگاه می کرد"

 

ــ شاید وبلاگنویسی تنها چاره باشد برای اینکه عصرهای جمعه نتوانند مثل همیشه شکستت بدهند.

ولی یک چیز را خوب می دانم. دارم خودم را گول می زنم...

 

ــ و برای تو که دوستت دارم... "علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را..."

پانویس: به بهانه ی فضائل ابدی اش که در حجاب کلمات "نهج البلاغه" مستور مانده اند.

+ نوشته شده در  جمعه بیستم فروردین ۱۳۸۹ساعت 18:45  توسط مسعود يارضوي  | 

برای 5 هزار شهید مظلوم پلیس

 

 یادداشت "آخرین خون"  روی خط الف...

 

پانویس: پاراگراف آخر این یادداشت تحقیقی علیرغم اینکه مورد قبول من هم واقع است ولی توسط سردبیر محترم نوشته شد نه توسط من. ضمن اینکه سردبیری الف با ادیت مطلوبی که روی بعضی قسمت های یادداشت انجام داد، شکل مطلوبتری به کلیّت آن بخشید.

+ نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم فروردین ۱۳۸۹ساعت 11:35  توسط مسعود يارضوي  | 

ملتهب ولی خودم

_چه باحال...! گفتم بالاخره به مادر، صاف و پوست کنده!... گفت ولی حلالم نمی کند...

 

_تکلمه هایی برای یک رئیس جدید! (محض خنده فقط)

*آن "مرد" آمد...

آن "مرد" در باران آمد                 از طرف پرسنل

*مقدم نادر دوران، جانشین برحق ذوالقرنین، امین نظام و تنها دستاورد نظام جمهوری اسلامی ایران، جناب آقای... را گرامی می داریم.                      از طرف سیستم

*این کاشف الکرب...!!!

*فرازی از وصیت نامه ی جناب آقای... در دوران دفاع مقدس:

"شهادت قسمت ما می شد ایکاش!"

*ملکا، مها، نگارا... صنما، بتا، بهارا... به خانه ی خودت خوش آمدی           از طرف کارمندان

*آیت الله ...

ایشان(جناب آقای...) یکی از انوار رحمت الهی در روی زمین هستند.

 

_آقای دایی علی هم مرد خوبیست. یکی از جوانترین 50 ساله های دنیا هم هست احتمالاً...

یک دایی خوب برای تمام فصول.

 

_هُویدای کرّه بز می خواسته بخاطر دو میلیون تومانِ، تمام مردم رفسنجان و اطرافش را به کشتن بدهد. سال 48. باورتان می شود...؟!

 

_چه باحال...! حاج حسین مرعشی بخاطر مصاحبه با سایت خبری "عبور" محکوم شده!

 

_به آقای فرزاد (یکی از 3 تا عموی آدمخوار علی کوچولو) می گویم: "کجایی؟"؛ جواب می دهد: "خاشینگتون"!

+ نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم فروردین ۱۳۸۹ساعت 8:59  توسط مسعود يارضوي  | 

استخاره ای برای یک پست وبلاگی!

 

کو برادرهای من...

 

پانویس:

"در حقیقت خدایی که احکام قرآن را برای تو فرض و واجب گردانید می تواند تو را به جایگاه خود برگرداند. به مردم بگو پروردگار من کسی را که هدایت یافته و کسی را که در گمراهی آشکار است بهتر می شناسد"               سوره قصص آیه ۸۵

+ نوشته شده در  سه شنبه هفدهم فروردین ۱۳۸۹ساعت 13:33  توسط مسعود يارضوي  | 

آقای "امام رضا"

توی هزار توی آئینه کاری های حَرَمش، چند تای جدید! می شوی... با زاویه هایی متفاوت!

می روی انگار تا انتهای تمام آنچه بوده ای و برمی گردی...

و در سرتاسرش انگار حرفی به نام "عشق او" گم شده باشد...

از خودت متنفر می شوی... "اَه... چرا به یادش نبودم من...؟!"

و گریه ات می گیرد از بابت تمام لحظه هایی که احساس کردی کنارت نیست.

دلت که خوب گُر می گیرد؛ خودمانی تر می شوی...

اللّهم انی اَعتقدُ حُرمةَ صاحب هذا المشهد الشریف...

و دستت را به تعداد بارهایی که حُرمت نگه نداشتی؛ روی زمین خراش می دهی...

صدایی از دور دارد زمزمه می کند... امام رضا... امام رضا... امام رضا...

و می فهمی که میان این همه ای که هستی راه فراری نیست...

چاره فقط مانده است که خودت باشی و بس و آنوقت اگر اذن داد حرفت را بزنی...

رو می کنی به گنبد طلایی اَش. خودت را جمع و جور می کنی. مثل تمام لحظه هایی که خشن بوده ای و تند و با صدایی مثل کویر حرفت را می زنی...

خودت را عشق است. قبول...؟!

حالا می شود سرگذاشت به دیوارهای حرمش...

مثل آدمی خسته از یک زد و خورد...

با لب و لوچه ای که یکی باید به زور جمعشان کند.

ولی این آدم... اینجا... داشت هوای بهار را استشمام می کرد...

+ نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم فروردین ۱۳۸۹ساعت 15:58  توسط مسعود يارضوي  | 

تنهایی

من! هنوز دنبال برادرهایم می گردم...

و از اینکه دارند رسماً توی کشورم "شو" تولید می کنند، فقط گریه ام می گیرد...

من فقط باز هم مسافر طلوع خونین صبح خواهم شد!

 

 

پانویس: چلچراغ نوروزی را دیده اید...؟! و یک فایل تصویری هم که پیش من هست.

جفتش مبارک آقای "رامین" باشد و آقای "رئیس جمهور"...!

+ نوشته شده در  شنبه چهاردهم فروردین ۱۳۸۹ساعت 16:57  توسط مسعود يارضوي  | 

سال 89 با الف

 

یادداشت جدید آقای من روی خط "الف"

 

پانویس: (بعداْ نوشته خواهد شد)

+ نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۸۹ساعت 19:10  توسط مسعود يارضوي  | 

ما در قبیله ی سرخپوست ها!

فرض می کنیم اینجا قبیله ی سرخپوست هاست.

و اعضای قبیله هم من و آقای حسن و مابقی رفقا...

خُب لابد هرکدام از ماها که توی این قبیله هستیم، یک اسمی برای خودمان داریم دیگر...!

لذا در ادامه می خواهم اسامی سرخپوستیِ! سرخپوست ها و سایر چیزهای! موجود در این قبیله را به روایت خودم برایتان بنویسم.

 

_خودم: رقصنده با گرگ، پسر باد (اسم شناسنامه ای!)

_آقای حسن: مردی از دوردست

_علی کوچولوی ما!: پسری با عموهای آدمخوارش

_آقای فرهاد: نهنگ مهربان

_آقای حمزه: ابر سپید

_حسین پورغریب شاهی: چاقوی تیز

_ابوالفضل چمندی: (دبیر جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاهمان): آتش سرد

_گروه انجمن اسلامی دانشگاهمان: قبیله ی آدمخوارها

_وبلاگ حضور: ماهی کوچکِ قرمز

_وحید قرایی: بهار در دست هایش

_ابوذر: روح قبیله

_آقای حسن.ه: چشم های قبیله ی کناری!

_اتاق جدید من: سرزمین ارواح هنوز متولد نشده!

_فرزاد امین زاده: مردی با آتش دست هایش

_خانه انیمیشن: گورستان آهوها

_ وبلاگ "عبور": ترانه ی مرموز

_بچه های گروهان ویژه: گردبادهای سرخ

 

پانویس:

_البته پر واضح است که قبیله ی ما شامل کلی سرخپوست دیگر هم هست که هرکدامشان هم اسم هایی دارند. ولی نظر به اینکه جنگ های خانمانسوز درون قبیله ای در تاریخ ما سرخپوستها؛ همه شان از یک همچنین جاهایی شروع شده اند لذا از بردن اسامی سایر اعضای قبیله معذورم. البته رفقای عزیز می توانند با کامنت خصوصی یا استفاده از سرویس پیامک از اسامی سرخپوستی خودشان با خبر بشوند.

 

_یک نکته ی مهم دیگری هم هست و آن اینکه ما و رفقایمان چون خیلی سرخپوست های مهربانی هستیم؛ خیلی از سرخپوست های دیگر را هم عضوی از قبیله ی خودمان می دانیم. اما با توجه به "ی ب و س ت" موجود در جامعه و وجود احتمال زیاد برای عصبانی بودن مزمن سرخپوست های یاد شده؛ آنها را به حال خودشان وا می گذاریم و هیچ اسمی را فعلاً برایشان قائل نمی شویم.

+ نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۸۹ساعت 19:5  توسط مسعود يارضوي  | 

...

_بزودی خواهم آمد شاید... با نوشته هایی از قبیله ی سرخپوست ها، ماجرای دیدار ده دقیقه ای با برادر عطریانفر!، و نوشتن از مهربانی سنگ ها...

 

_پیام استاندار کرمان بمناسبت پیروزی مس در برابر تیم قطری را خوانده اید...؟! ایکاش استاندارمان کمی بیشتر در کارهای اینچنینی اهل مشورت بود. یعنی اساساً وادی ورزش جایی است که خوشحالی هایش از باران بهار هم زودگذرترند. و همینطور شکست هایش. بنابراین ربط دادن شادی هایش (و همینطور شکست هایش!) به دولت؛ آنهم با تشدید بر روی صفت مهرورزی دولت؛ قطعاً کار صحیحی نیست.

 

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۸۹ساعت 9:4  توسط مسعود يارضوي  | 

آقای امام رضا...

فعلن که در جوار حرمش هستم...

قصد گفتن های زیادی هم دارم

از مدل های جدید مرسدس بنزی که در مشهد تولید شده اند تا دیدار اتفاقی مان با عطریانفر توی یکی از رستوران های معروف شهر مشهد و سواری با کلانتر و مشکی در مزارع سرسبز شهر نیشابور...

و البته از اینکه قصد کرده ایم شیرهای باغ وحش مشهد را هدف گلوله قرار بدهیم و دِ فرار... (نتیجه اش را بعداً برایتان خواهم نوشت...)

تا بعد...

+ نوشته شده در  یکشنبه هشتم فروردین ۱۳۸۹ساعت 14:16  توسط مسعود يارضوي  | 

بازخوانی پرونده ی اشغال انقلابی سفارت ایران در پاریس؛

 

وقتی اسلام در لباس شاهنشاهی به غربت می رود...

 

آنچه که در ادامه می خوانید، نگاهیست به یکی از وقایع مهم سالهای ابتدایی وقوع انقلاب اسلامی ایران. واقعه ای که شاید نگاهی دوباره به چیستیِ و خاستگاه هایی که منجر به وقوع آن شد؛ قطعاً می تواند برای نسل های جدید کشور، دانشجویان و همچنین قاطبه ی مسئولان خدمتگذار جمهوری اسلامی ایران، مفید و سازنده باشد.

... اواسط تیرماه سال 1359 است. دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه که ندای انقلاب را بخوبی شنیده و درک کرده اند؛ اقدام به ایجاد "مرکز آموزش و تبلیغات اسلامی پاریس" نموده و مشغول انجام یکسری فعالیت های مرتبط دینی و انقلابی در راستای اهداف امام امت (ره) هستند.  ...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  چهارشنبه چهارم فروردین ۱۳۸۹ساعت 10:51  توسط مسعود يارضوي  | 

89 مرّگی!

_بدینوسیله مدل های جدید مرسدس بنز! در سال 89 به شرح ذیل اعلام می شوند:

 

1_برادر خوبم، جواد وکیلی

2_دوست خوبم، محمد رحیمی

3_همکار خوبم، هادی عزیزی

4_آقای حسن و اهلبیت مکرمشان

5_آقای حمزه

6_آقای حسن.ه

7_علی (کوچولوی) امین زاده...

 

بدیهیست که مدل های اعلام شده دارای ویژگی های مختلفی هستند. از تماس تلفنی برای تبریک عید تا ایده پردازی و پایه بودن برای صرف کباب ترکی، پیتزا و آیس پک در دو روز نخست سال 89. همچنین مدل شماره ی هفت مرسدس بنز آنقدر ناز و باحال شده است که دیدنش می تواند تمام خستگی های آدم را در ببرد. تازه مدل یاد شده جدیداً به قالبیت "بای بای" هم مجهز شده است.

 

 

_اواسط دومین روز آغاز سال جدید است. بین پیامک های تبریک؛ خطاب می شوی" شمر"... و از خنده روده بر می شوم.

 

 

_بارها تصریح کرده ام که معتقد به تخریب رئیس جمهور و دولت نیستم. البته واقعیت ها را باید گفت ولی تخریب را اصلاً مجاز نمی دانم.

عرضم این است که به نظرم ویژه ی نوروزی همشهری خیلی ناجوانمردانه دست به تخریب دولت زده است.

یعنی یک جورهایی بدتر از این دیگر نمی شد.

بوی گند سیاست نعل و میخ همشهری چی ها هم که دنیا را برداشته است.

می خواهند بگویند "popular" هستیم و این برایشان به این قیمت تمام شده که حرفهای عوام الناس را تا هر حدّ بدی هم که بعضاً هست؛ فقط بصورت ژورنالیستی بیان کنند. همین!

 

 

_احتمالاً فردا شب باید تنها و غریبانه، میان صحرای طبس تعزیه ی حمله ی "فرشتگان چارلی" به ایران را بخوانم... (بلیط مشهد الرّضایمان دو قسمتی است!)

 

 

_و امان از دست "حاج محمود" با نظریه ی جدیدش (رفراندوم را می گویم...)

فقط این را بگویم که به نظر من اصلاً اجرا بشود یا نشود؛ تنها سودش به حال کشورمان از زمانی که طرح شد تا آخری که قصه اش به پایان برسد؛ ضرر خواهد بود و بس و نه هیچ چیز دیگری. (ضمن اینکه اگر هم اجرا بشود، برنده ی نهایی اش حتماً دولت نخواهد بود)

+ نوشته شده در  سه شنبه سوم فروردین ۱۳۸۹ساعت 11:47  توسط مسعود يارضوي  |