عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

شب مرگی

_ به سردار حسنی گفتم: " سردار شما که توی سیستم هستید خبری از حاج احمد متوسلیان و بقیه ندارید ؟ " و او خیلی معنی دار گفت: " نه ! " . سرم را پایین انداختم و با خنده ای معنی دار تر گفتم: ...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۸۷ساعت 23:2  توسط مسعود يارضوي  | 

شب مرگی

 _ دیشب حوالی افطار داشتم همین برنامه ی « نمی دانم اسمش را ! » تماشا می کردم. همان که می گیرند زوج های مثلا" موفق را می آورند می نشانند و باهاشان گعده می کنند. حالا حرفم چیزی دیگری است. توی برنامه دیشبشان دختر خانمی روس تبار را دعوت کرده بودند که تازه مسلمان بود. مثل همه ی تازه مسلمان ها امیدوارانه حرف می زد و در مورد همسر ایرانی اَش افسانه ها می گفت. بگذریم. خواستم از نقل این ماجرا نقبی بزنم به داستان یکی از رفقایم که موقعیتی تقریبا مشابه داشت... دوست بودیم از این رو که گه گاه با هم قهوه قجری می خوردیم ...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۸۷ساعت 12:50  توسط مسعود يارضوي  | 

پشت ديوار مرگ

من هم از مرگ می ترسم. و از دلهره ي لحظه هایش ...

من نه به مرگ اشتیاقی دارم و نه لذتی در مردن! یافته ام. من فقط گاهی " به اذعان مرگ که تصریح می کند بیهودگی بازی ما را ... " در تعبیر یک رؤیای آهنی  به طلوع خونین صبح سلام می کنم. همین؛...

که از بیهودگی فرار کنم ... مرگ برای من مانند بلیط لحظه هایی است که نقاب ها را کنار می زنند ...

خشونت این واژه گاهی تنم را می لرزاند ولی ...! ولی انگار چاره ای نیست !

توی زندگی لحظاتی را یافته ام که چیزی به نام زندگی، دیگر در کار نیست ولی مرگ هم آخرین گزینه نیست. توی این لحظات ... نمی دانم ولی شاید می شود با همین چشم های گناه کار هم دنبال یوسف زهرا (س) گشت و زیر لب زمزمه کرد: " السلام علی المهدی "

می شود گاهی با حمایت مرگ؛ زیر نور ماه آدم به این احساس برسد که تا ستاره های خوشحال فاصله ای ندارد ... و چه قدر قشنگ است این بی فاصله بودن ...

می شود گاهی خشونت سخت مرگ را قبول کرد و آنگاه نشست و دید که یک آدم چطور می تواند بدون بهانه و از ته دل اشک بریزد ... اشک بریزد و برای خدا " تصریح کند " که چقدر می فهمد کوچک بودنش را ...

پشت دیوار مرگ کوچه پس کوچه هایی است که توی هرکدامشان می توانی با غرور قدم برداری و به زمین افاده کنی که این منم ... جنگاور میدان مرگ و مشتاق لحظه های کُمیل ... همان که پادشاه سرزمین جوانمردها می خواندش ...

مرگ را می گویی ؟ ... این واژه عجیب تناسخی هم با عشق دارد ...! انگار ناف جفتشان را با هم بریده باشند ... یعنی می خواهم بگویم عاشقی بدون مرگ حرف است و همین ...

عاشقی تنها با مرگ به آسمان وصل می شود و آنگاه است که نور مسیحایی اَش می تواند تمام شب را روشن کند.

احساس می کنم هر آدمی نسبت به مرگ دِینی دارد که باید حتما" بپردازدش ... راه فراری نیست ... دور و زود هم  ندارد ... این مرگ است که طلبش را از تو می ستاند؛ بخواهی یا نخواهی ... ولی این وسط می شود بعضی وقت ها کاری کرد که طلب مرگ را سخاوتمندانه پیش رویش پرت كرد و رفت ...

( اگر " درباره وبلاگم " را بخوانی می فهمی که این نوشته ها " جز قصه های عبور چیزی دیگری نیست " . و در ادامه هم معذرت از اینکه نمی توانم گاهی از ترس نگویم . ترس هست ولی باز هم می گویم ... می شود تحملش کرد ... )

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۸۷ساعت 17:15  توسط مسعود يارضوي  | 

شب مرگی

 

ـ همین است دیگر. وقتی تمام هیکل خودمان و دولتمان می شود اقدامات عمرانی نباید بیشتر از این هم انتظاری از المپیک سالم ها داشت. باز هم گلی به جمال بچه های معلول و جانباز که توی پارالیمپیک پرچم ایران را بیشتر از سالم ها بلند می کنند.به نظر من بخش زیادی از اقدامات دولت نهم را می شود با برچسب عمرانی گذاشت توی آرشیو. اینکه سرانه فضای ورزشی را در کشور زیاد کردند درست اما اینکه آیا فکری هم بحال کارهایی که باید در این فضاها ...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۸۷ساعت 0:42  توسط مسعود يارضوي  | 

شب مرگی

ـ از لمپن ها خوشم نمی آید. و همینجور از هرچی روزنامه نگار الکی خوش هم هست بدم می آید. منظورم را که خوب می فهمید ؟

امروز پیکر شهید قنبری سرباز مظلوم انتظامی روی دوش جیرفتی ها به معراج تشییع شد. همان که گروگانگیرهای مسلح 2 روز پیش با 3 تا گلوله نفسش را گرفتند. و او هم نفسش را در طبق اخلاص گذاشت تا یکی مثل فلانی برود روی وبش...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم شهریور ۱۳۸۷ساعت 23:9  توسط مسعود يارضوي  | 

روزنوشت های من ...

 

ببخشید این وقت صبح!

می خوام متن کامل صحبتای خودم با یه آقایی رو که صبح دیروز بهم زنگ زد براتون بنویسم. منو که می شناسین. کامل می نویسم ...

همش تو ادامه ی مطلبه !


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم شهریور ۱۳۸۷ساعت 11:20  توسط مسعود يارضوي  | 

قاعده ی بازی:

بازی کردن قواعدی دارد. حالا هر نوع بازی که می خواهد باشد. از قایم باشک گرفته تا بازی سیاسی. توی بازی باید اهل جر زدن نباشی. به هیچ قیمتی. این را باید از همان کودکی بدانی و اگر هم نمی دانی تقصیر این است که خوب تربیت نشده ای. دروغ بد و دروغگو دشمن خداست. مصلحتی و غیر مصلحتی هم ندارد. موقع بازی نباید نامردی کنی. نامردی کار آدم بدهاست. بچه ای که می رود قاطی بازی بچه های دیگر می شود باید راستگو هم باشد. یعنی اگر دست گرگ به بدنش خورد باید بگوید " من سوختم " و یا اگر موقع " زو" گفتن زیر دست و پا، دهانش را باز کرد باید مرد باشد و راستش را بگوید.

بازی کردن البته سرشکستنک هم دارد. یعنی اینکه هر بلایی توی بازی سرت آمد نباید کاسه ی آه و ناله دست بگیری و مامانت را بخواهی. توی بازی هرچیزی ممکن است پیش بیاید. ممکن است کله ات به دیوار بخورد و سرت بشکند. و یا حتی ممکن است چون همیشه می بری بچه های دیگر بروند پشت سرت بگویند پسر فلانی خانوم جر زن است.

البته برای اینکه بلاهای بازی دامنگیرت نشود یک راه منطقی وجود دارد و آن هم این است که اصلا" اهل بازی با بچه ها نباشی. هرجا می روی کنار مامان یا بابا بنشینی و جم هم نخوری. اینطوری نه هیچ وقت لباس هایت کثیف می شود نه هیچوقت شوهرخاله ها یا زن دایی ها و یا غضنفرهای کوچه پشت سرت می گویند فلانی آدم شرّی است. وقتی هم که بزرگ شدی اگر خواستی همین مشی را ادامه بدهی برایت چندان بد نمی شود. بابا با ارتباطاتی که ...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  جمعه پانزدهم شهریور ۱۳۸۷ساعت 0:21  توسط مسعود يارضوي  | 

یادمان باشد ...

طی دو هفته گذشته از پوشش خبری بیشتر از 10 برنامه ی مهم جا ماندیم. یعنی جا ماندیم که نه! اصلا" با خبر نشدیم. ( از شما چه پنهان این جاماندگی 10 تایی را برای خبرگزاری کار کردیم ولی برایش حکم عدم نمایش بریدند. ) البته ...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور ۱۳۸۷ساعت 0:20  توسط مسعود يارضوي  | 

قاصدک

 

کسی امشب دوست داشت از عشق بنویسد … و از اینکه تنهایی مثل گور می ماند؛ سخت ولی

عادت کردنی … و کسی هم بود درست مثل شحنه ها که نمی گذاشت …

و سرنوشت مثل همیشه به مرگ رسید و قلم آغاز کرد …

به نام طنین کوس ها و به نام نفس نفس مرکب ها و برای تمام تیغ های تشنه …

بنویس جنگاور من … بنویس … بنویس از این شمشیرهای آخته گاهی عشق می تراود و بگو از نم اشک مردان دلیر؛ که می شود عیار جنون گاهی …

مرد من از هراس بگو … حنجر گلایه هایت را بزن … کسی در غبار مویه ی زن ها نیست؛ نترس … بگو

که می دانی آدمک ها بیش از این دوستت دارند.

حرف بزن … بگو که از اعتراف ترس بی واهمه ای.

روی این کهنه کاغذها برای همین یک بار بنویس … که اجنبی کورسوی عشق را می کُشد … و نور عشق ماندنش را اسیر شمشیر زدن های بی ریای توست…

برادر مهربان من … آهسته تر برو … نسترن ها برای تو وقتی که نیستی دق می کنند… و حتی شمشیر خون آلود هم می داند …! این گل ها بی تو می میرند

 بنویس و آهسته تر برو …!

 

+ نوشته شده در  یکشنبه دهم شهریور ۱۳۸۷ساعت 0:53  توسط مسعود يارضوي  | 

در کنار دیوار ...

 

پسر مثل همیشه باز، تکیه به دیوار زد ... و دیوار با دست های نداشته او را در آغوش کشید ...

! حالا پسر کنار دیوار ، روی زمین به خواب رفته بود ... از زور لالایی صداهای انفجار ... !

و سنگرهای از یاد رفته پشت سوسوی شهر؛ توی خواب هم دست از سرش برنداشتند ...

+ نوشته شده در  چهارشنبه ششم شهریور ۱۳۸۷ساعت 23:42  توسط مسعود يارضوي  | 

نظرات من در مورد « خبر »

    ( و الناشرات نشرا ... )

شخص من در مورد « خبر » نظراتی دارم. به اعتقاد من خبر جدا از اینکه رسالت اطلاع رسانی اش را انجام می دهد باید تأثیر گذار هم باشد. به این معنی که توانایی این را داشته باشد که روندی را تغییر دهد. البته شکوفایی این توانایی منوط به توجه مخاطب هایی است که خبر را می خوانند ولی اگر در حالتی خوشبینانه در نظر بگیریم که آدم های خواننده خبر اهل تأثیر پذیری مثبت هستند بهرحال این خبر است که باید از بوتیقایی راهبردی برخوردار باشد. در مورد اخبار «روتین» نیز معتقدم برخی از خبرها را به واسطه ماهیتشان نمی شود کاری کرد. ولی این نکته را هم اضافه کنم که اخبار روتین هم مخاطب خاص خودشان را که البته خیلی هم کم اند دارند و در ادامه تصریح می کنم که توی همین ماهیت معمولی این خبرها هم می شود با تیزبینی نکاتی را استخراج کرد که صد البته برای آدم هایی که مخاطب خاص  این نوع خبرهایند خواندنی و راهبردی باشد.

به تلاش برای حفظ روح خبر هم اعتقاد زیادی دارم. ببینید ... منظور دقیق من این است که باید حالات روحی و مقصود اصلی یک گوینده و شخص صاحب مقام که در زمینه ای اظهار نظر می کند حتما" توی متن یک خبر جاری باشد و گرنه این خبر درست مثل یک جسد می ماند که روحی برای زندگی در آن نیست و طبیعی است که تحمل یک جسد بی جان برای مخاطب یک خبر بسیار سخت باشد.

یکی از دیدگاه هایی را که اصلا" قبول ندارم این است که مخاطبان خبر طولانی را نمی خوانند. اشتباه نکنید! من هم به اخبار ساندویچی و سبک هرم وارونه اعتقاد راسخ دارم اما در عین حال به این نکته نیز پایبندم که برخی از خبرها، صحبت ها و رویدادها آنقدر اهمیت دارند که فقط با کمی تلاش برای ایجاد یک پیوستار خبری مناسب در متن آنها، مخاطب نه تنها از خواندن هر کلمه از خبر خسته تر نمی شود بلکه ولع او برای ادامه دادن به پیامگیری از خبر بیشتر هم می شود. البته اذعان می کنم که این امر فقط در مورد برخی از اخبار خاص صادق است و بس. بطور مثال قاطبه مخاطبان برای شنیدن اولین مصاحبه رئیس جمهور ولع بسیاری دارند؛ در حالی که همین مخاطبان برای خواندن متن مصاحبه های مطبوعاتی بعدی شخص رئیس جمهور؛ حتی اگر مدت مدیدی هم از اولین مصاحبه گذشته باشد عطش چندانی ندارند.

به اعتقاد من نبض حیات جوامع پیام رسانی و ارسال اطلاعات است؛ در هر لحظه و در هر بخشی که ممکن است. به همین دلیل هم اعتقاد دارم انقلاب اسلامی ما و جامعه اصیل ایران اگر می خواهد به نحو مطلوبی در دنیای امروز زنده باشد ( منظورم زندگی در سطح بالای روابط بین المللی است ) و پیام انقلابی و اسلامی خود را به جهان مخاطبان صادر کند باید در بحث نگاه خبری خود توجه ویژه ای را به خرج دهد. من فکر می کنم اگر خبرنگاری با پایبندی به اصول و نگاهی آرمانگرایانه و انقلابی خبرش را تنظیم کند حتما این نگاه او در خبر جاری خواهد شد و همین جاری شدن می تواند باعث انتقال برخی مفاهیم شود که عمده آنها را می شود در روح خبر تعریف کرد.

همچنین به نظر من آنچه که به کار ما خبرنگارها ارزش می دهد این است که در راستای اعتقاداتمان قلم بزنیم. خواه در واشینگتن دی سی خبرنگاری می کنیم و خواه در ایران اسلامی. خبرنگار باید به اصول کشورش ملزم باشد. نمی شود کسی خبرنگار باشد و معتقد به تمام قانون اساسی کشورش نباشد. ( توجه داشته باشید که شخص من مفهوم روزنامه نگار را از خبرنگار، مفهومی جداگانه می دانم ). به نظر من خبرنگار باید سعی کند به قیمت خیلی چیزها و البته تا جایی که توان دارد برای اعتلای کشورش گام بردارد و در این راه از سلاح خود که همان خبرهای نقل شده از سوی او است به خوبی گام بردارد.

                                                                                                               تا فرصتی دوباره ...

+ نوشته شده در  چهارشنبه ششم شهریور ۱۳۸۷ساعت 0:6  توسط مسعود يارضوي  | 

بچه وحید

 

سلام به همه مخاطبان عزیز...

فرزند وحید قرایی صبح امروز به دنیا اومد...

(خواستم اولین خبرنگاری باشم که این خبر رو  اعلام می کنم ـاولین بچه ی وحید خان قرایی دخمله... وحید جون تولدش مبارک )

+ نوشته شده در  سه شنبه پنجم شهریور ۱۳۸۷ساعت 14:2  توسط مسعود يارضوي  | 

مسعود درد !

 

و باز هم مثل همیشه ... ( حقیقت این است که ...) در روزهایی که گذشت چندین بار می خواستم مطلب بنویسم. از اظهارات سخیف رئیس میراث فرهنگی گرفته تا پرچانگی های دولت در امور مختلف، از تعداد شهدای دفاع مقدس و اینکه معرفی تمام آنها با وضعیت موجود بیش از 20 سال طول می کشد، از اظهارات یک چهره شناس آلمانی راجع به حالات ظاهری حضرت امام (ره)، از صحبت هایم در دیدار 4 ساعته ای که با استاندار داشتیم و از کراوات پوشیدن گل پسر استاندار جدیدمان!

می خواستم چندین بار روی این پیکسل های سرگردان از رسالت های یک رسانه بنویسم و از اینکه در فضایی که در محاق است نمی شود به پویایی یک رسانه امیدوار بود.

دلم درد نوشتن گرفته بود از اینکه حالا که یک کنسرت جدید در کرمان برگزار شده خیلی ها آمده اند و با حالت هایی مثل جادوگرها شاخ و شانه کشیده اند که : «نمی خوای لغوش کنی ...!؟»

و از خیلی چیزهای دیگر... . یکی دو بار هم آمدم از جشن تولد وبلاگم و ماوقع جذابش بنویسم ولی ...

 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  سه شنبه پنجم شهریور ۱۳۸۷ساعت 0:10  توسط مسعود يارضوي  |